چه باک از همه عالم که کار ما عشق است

Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
 1 Xulek  559 Dîtin
چه باک از همه عالم که کار ما عشق است
چه گویم از همه خوبان نگار ما عشق است
جمیع ملک سلیمان به نیم جو نخرم
مرا است خاتم و چون تاجدار ما عشق است
نه عجز من ز خزان و نه شادیم ز ربیع
ز هر دو خوش بودم چون بهار ما عشق است
چو گرد روی من از گرد پای دوست بود
به کیمیا ندهم چون غبار ما عشق است
دو کون کاه نیرزد به پیش عشاقان
نه مایلند چو گنج فخار ما عشق است
نه باک گنج فریدون و حشمت جمشید
که کان لعل و در شاهوار ما عشق است
نه جان ز دوست دریغ و نه از غذا بستوه
چه غم خورم که همان سوگوار ما عشق است
ز اشک دیده مکن عیب آب رحمت اوست
سرشک چشم نم و جویبار ما عشق است
چو صافیNasnava edebî سر به ره عشق دارد عشق شناس
مترس از سر دار که دار ما عشق است