دل ز آه سینه در تاب و تب است

Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
 1 Xulek  370 Dîtin
دل ز آه سینه در تاب و تب است
زان نفس آخر شد و جان بر لب است
کس همین نقشی ندیده بر زمین
چون رخش ماهست و چشمش کوکب است
بهر دل گو مأمنی زان زلف و رو
چون بهر دم مه به برج عقرب است
کس ندیدی سحر چاهی بابلی
گر طلسمی هست چاهی غبغب است
چون سیه زلفت پریشان کرده‌ای
زان همیشه روز عشاقان شب است
مژدهٔ وصل است بهر عاشقان
زان بهر دم ذکر یا رب، یا رب است
صافیNasnava edebî گر پرسند از تو عشق چیست؟
تو بگو ایمان و دین و مذهب است