بی وجودت صنما گلشن ما گلخان است
Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
1 Xulek
605 Dîtin
بی وجودت صنما گلشن ما گلخان است
سینهام مجمر و عشق آتش و دل بریان است
بی جمالت چه کنم چون نشکیبم هر دم؟
چشم حسرت کش ما بهر تو خون افشان است
نیست آرامگهی در دو جهان جز کویت
رو به هر جا که نهم صبر نه در امکان است
عزت گوشهٔ تنهایی از اینست مرا
پیش کی داد کنم کاتش دل پنهان است
گر بمیریم ز عشقت صنما تا محشر
طبل بدنامی ما کوفتهٔ دوران است
به همین عالم افسرده چه گویم؟ یاران
سینه از آه چو آتشکدهٔ هجران است
گر بپرسند تو را صافیNasnava edebî چه آیین دارد
گو که در میکدهٔ پیر عجب رهبان است