بی وجودت صنما گلشن ما گلخان است

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  374 بینین
بی وجودت صنما گلشن ما گلخان است
سینه‌ام مجمر و عشق آتش و دل بریان است
بی جمالت چه کنم چون نشکیبم هر دم؟
چشم حسرت کش ما بهر تو خون افشان است
نیست آرامگهی در دو جهان جز کویت
رو به هر جا که نهم صبر نه در امکان است
عزت گوشهٔ تنهایی از اینست مرا
پیش کی داد کنم کاتش دل پنهان است
گر بمیریم ز عشقت صنما تا محشر
طبل بدنامی ما کوفتهٔ دوران است
به همین عالم افسرده چه گویم؟ یاران
سینه از آه چو آتشکدهٔ هجران است
گر بپرسند تو را صافیناسناوی ئەدەبی چه آیین دارد
گو که در میکدهٔ پیر عجب رهبان است