بر سرم افتاده یاران در ازل غوغای دوست
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
557 بینین
بر سرم افتاده یاران در ازل غوغای دوست
چونکه ساقیّ ازل داده به ما صهبای دوست
شکر لله جان و دل فارغ نشد از عشق یار
در زبان دارم همیشه ذکر مهرافزای دوست
صد هزاران علت هجرم پیاپی در رسید
زان شدم یاران گرفتار ید بیضای دوست
خود نه تنها من اسیر عشق یارم دوستان
صد هزاران جان و دلها واله و شیدای دوست
کعبهٔ وصل جمالش کی بود یارب نصیب؟
تا شوم قربان دیدار قد و بالای دوست
سر نهادم بر سر میدان محویّت بسی
کردهام بسیار شیونها و واویلای دوست
عقل و دین یغمار حسن یار ما شد صافیاناسناوی ئەدەبی
جان و دل هم باشدش قربان خاک پای دوست