الا ای ساقی دل مهجور یارست
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
568 بینین
الا ای ساقی دل مهجور یارست
بده جامی که بس در انتظار است
ز طوفان سرشک و سوزش آه
همیشه تن غریق آب و نار است
به انوار تجلای دمادم
دو چشمان و دل و جان تابدار است
به هر کس ذات حق بخشیده فیضی
به ما بخشایش عشق نکار است
نه بهر نار و جنت بهر دیدار
شب و روز خون دل صد جویبار است
به داغ جور جانان تا که محشر
درون و سینه و دل داغدار است
به پیش چشم عشاق جمالش
جمیع گلشن عالم مزار است
هزار جان ز زاری نیست آرام
سراپا بهر گل در زخم خار است
عجب باقی شود این زندگانی
که دلدارم یک و غم صد هزار است
الهی رحم کن بر عاشق زار
که بهر وصل جانان بی قرار است
اگر صافیناسناوی ئەدەبی انا العاشقعەرەبی بگوید
مکن عیبش که سر در پای دار است