در غایت شرمندگی سر بر ندارم ای خدا
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
745 بینین
در غایت شرمندگی سر بر ندارم ای خدا
از بس که نقص بندگی بس شرمسارم ای خدا
گشتم اسیر نفس شوم دل غرقهٔ جهل و ظلوم
گرچه بسی دانم علوم، در سوء کارم ای خدا
دارم چو عصیان عظیم، شايستهٔ نار جحيم
اما که الطافت عمیم امیدوارم ای خدا
سر تا به پایم بغض و کین گم شد ز ما دنيا و دين
امید عفو آن و این من با تو دارم ای خدا
از پای تا فرقم خطا است ظاهر و باطن عيبها است
چون نقد کارم بی بها است بس دلفگارم ای خدا
روز ازل زان توام در عهد و پیمان توام
دیده به غفران توام جز تو ندارم ای خدا
با نقض پیمان و عهود دارم امید سرّ جود
از خوان جودت یا ودود خاسر مدارم ای خدا
دارم بسی عجب و ریا بار گنه بر دوش ما
باری به ما رحمی نما کن رستگارم ای خدا
دردا در این دیر فنا چندان به عصیان مبتلا
«لَا تَقْنَطُواعەرەبی» نبود مرا شایان نارم ای خدا
راه کرم گر چه رفیع بر عاصیان نبود منيع
چون خوان الطافت وسیع دست بر ندارم ای خدا
چون «صافیناسناوی ئەدەبی» پای کلب تو بوسیم بهر قرب تو
منصور وار از حب تو در پای دارم ای خدا