در فغان دائم

از کتاب:
دیوانی سەیدی
اثر:
صیدی (1785-1849)
 1 دقیقه  958 مشاهده
در فغان دائم چو بینم همدم اغیار یار
می‌کنم ناله بسان بلبل گلزار زار
شد مرا عهد به کامم طالع امدام نکرد
می «نهۆ» بر دوش من هر ساعتی ادبار بار
مِحنَت و هجرت کشم با انتظار وصل یار
در دلم افکنده‌ای ای نازنین صد خار
تار گیسوی تو و خال رُخت داغ دلم
هرسه می‌بینم چو مشک آهوی تاتار نار
عاشقان را روز اوّل عشق بازی پیشه شُد
زاهدان را شُد نمازو روزه و اذکار کار
دشمن ار گاهی چو جای دوستان یادت کُند
الحَذَر چون دوستان بی‌زیان مشمار مار
شُد بلند آوازه‌ی بانگ رحیل قافله
«صیدیاتخلص» زین خواب خوش برخیز و خود بیدار دار