ای آنکه لب و زلف تو یک نوش و یکی نیش
لە کتێبی:
دیوانی زێوەر
بەرهەمی:
زێوەر (1875-1948)
1 خولەک
718 بینین
ای آنکه لب و زلف تو یک نوش و یکی نیش
نوشم نرسیده به لب از نیش جگر ریش
از ما گرهی در خم ابروی تو گر هست
از زلف تو در خاطر ما صد ره تشویش
مهری ز تو دیدیم به زلف تو خزیدیم
شاها به جفا برمکن این سایه ز درویش
هر آنچه به ما جور رود از تو خوش آید
ار بیش ور اندک ز تو تریاق بود پیش
از عاشق بیدل مطلب کیش که جز عشق
در خانقه مرشد ما کفر بود کیش
بیگانه ز خود خواند مرا دوست، خطا خواند
بیگانگی خویش که از خویش بود خویش
انجام بدیدیم که زین جام چشیدیم
صوفی بکش این جام و ز انجام میندیش
آمد به سر ما بت ما، لیک زمانی
کز عمر من خسته نمانده رمقی بیش
با همت پیران چه توان کرد ادب را
آفاق سراسر بودم خصم بداندیش