در ذکر امراء سیاه منصور

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 5 خولەک  1378 بینین

در تاریخ سنه ستین و تسعمایه= شاه طهماسب، خلیل بیگ نام شخصی از میرزاده‌های این جماعت تربیت کرده، موسوم به خلیل خان گردانید و امیر الامرایی جملۀ اکراد در ایران به او تفویض نمود و بیست و چهار فرقه از طایفۀ اکراد به غیر از عشیرت سیاه منصور و اکرادی که علیحده در میانۀ ایشان امیری بود به ملازمت او مقرر کرد و الکای سلطانیه و زنجان و ابهر و زرین‌کمر و نواحی چند که در مابین آذربیجان و عراق واقع است بدو ارزانی داشته، امر فرمود که موازی سه هزار سوار از طایفۀ اکراد بر سر رایت خود جمع ساخته در مابین قزوین و تبریز ساکن شده، به محافظت طریق و شوارع و رعایت حدود، قیام و اقدام نماید.

چون دو سه سال برین منوال گذشت جماعت بسیار از اکراد دیوسار بر سر خود جمع نمود. خلیل خان کماینبغی از عهدۀ ضبط ایشان بیرون نیامد بلکه برعکس تصور شاهی عمل نموده، آینده و روندۀ تجار و مترددین از اوضاع ناهموار اکراد متزجر گشته، جمعیت ایشان باعث تفرقگی خلق شد. بنابرین شاه طهماسب انحراف مزاج پیدا کرده، الکای خوار عراق را به خلیل خان ارزانی داشته، او را به سرحد خراسان فرستاد که آنجا باشد.

چون عزیزی او به خواری مبدل شد و سایر طوایف اکراد که بر سر رایت او جمع شده بودند پراکنده و متلاشی شده، خود به عشیرت سیاه منصور متوجه شده و مدة الحیات در حدود خراسان به امر حکومت مبادرت می‌نمود و بعد از فوت او دولتیار نام؛ پسر خوردش به‌موجب حکم شاه سلطان محمد متصدی امارت پدر شده موسوم به دولتیارخان شد.

درین اثنا ولایت آذربیجان به ید تصرف گماشتگان آل عثمان درآمده، دولتیارخان را به جهت حفظ و حراست سرحد و سامان حدود آذربیجان تعیین کردند و ناحیۀ کرشب و زرین کمر و سجاس و زنجان و صورلق و قیدار و شبستان و انکوران و قانچوقۀ علیا و سفلا که از فترات و انقلاب در زیر سم عساکر قزلباش و اکراد روی به خرابی و ویرانی نهاده بود، جمله از دیوان شاه سلطان محمد بدو مرحمت شد که نواحی مزبور را معمور و آبادان سازد و او رفته، ناحیۀ کرشب را دارالملک نموده، قلعۀ متین ساخته، قصبه بنا کرد و دیو غرور در کاخ دماغ او متحصن شده، سر از ربقۀ اطاعت شاهی کشید و سلطان محمد در صدد گوشمال او درآمد.

چون دولتیارخان ازین مقدمه واقف شد در عصیان و تمرد مصّر گشته، در الکای انگوران و شبستان، قلعۀ عظیم طرح انداخت و شاه محمد، مرشد قلی خان شاملو ولد ولی خلیفه را با موازی شش هزار سوار به دفع دولتیار و به دست آوردن او مأمور کرده، بر سر او فرستادند.

چون مرشد قلی‌خان بدانجا رسید فی الفور شروع به محاصرۀ قلعه کرده، دولتیار با جمعی از دلیران نامدار در درون قلعه متحصن شد. دولتیار یک روز به‌عزم شبیخون، دست جلادت از آستین شهامت بیرون آورده، جنگهای مردانه و حمله‌های دلیرانه نموده، آخرالامر مرشد قلی، تاب مقاومت نیاورده، سالک طریق فرار گشت و دولتیار او را تعاقب کرده، خلق بسیار از ایشان طعمۀ شمشیر آبدار شده، خیمه و خرگاه اموال و اسباب ایشان جمله به نهب و غارت رفت و مشهور است که مادر پیر دولتیار در آن معرکۀ گیر و دار بر اسب بی‌زین سوار گشته در عقب گریختکان افتاده، فریاد می‌کرد: «هی به نقاره هی به نقاره»؛ یعنی اوّل نقاره‌های این جماعت را بستانید.

عموماً طوق و نقارۀ هفت میرلوا را گرفته، به قلعه آوردند. دیگر آن جماعت را روی آن نمانده که به دیار عجم روند. از شاه عباس وهم و هراس پیدا کرده، از روی اضطرار به جانب گیلان فرار کردند و به خدمت خان احمد والی آنجا رفته، خان احمد ایشان را رعایت کرده، بعد از چند روز آن جماعت را از خان احمد طلب داشته، در قزوین با بعضی از مردمان مجرم به قتل آوردند.

دولتیار خان ازین فتوحات، غرور و نخوت تمام پیدا کرده، به تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی، عصابۀ عصیان بر پیشانی بی‌حیایی بسته، دخل در ولایت عراق کرده، خواست که سلطانیه و ابهر را به صرافت خود ضبط نماید. شاه عباس برین قضیه اطلاع یافت، طایفۀ شاملو را به سرداری مهدی قلی سلطان؛ پسرزادۀ اغزی‌وار خان بر سبیل ایلغار بر سر دولتیار فرستاد و از آنجا که عالم بی‌دولتی او بود الوسات و احشامات خود را پراکنده نموده با معدودی چند در درون قلعۀ ناتمام که کنگره و شرفه نداشت متحصن شد و طایفۀ شاملو شروع در محاصرۀ آن کرده، بعد از آن، خبر به شاه عباس فرستادند.

شاه عباس بر جناح استعجال متوجه آن صوب گشت و دولتیار از وصول موکب شاهی سراسیمه شده به قدم اطاعت پیش آمده به عز عتبه‌بوسی از روی عجز و انکسار ... به خاک بوار انداخت و حسب الفرمان پادشاهی با موازی سیصد نفر از آغایان و متعینان خود به قید و بند و زنجیر گرفتار شد. اهل و عیال مال و منال او به نهب و غارت رفته، دولتیار بعد از چند روز بر دار شده ازین دار غرور به عالم سرور رفت.