در ذکر حاکمان پالو

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 10 خولەک  654 بینین

چنانچه قبل ازین در احوال اکیل مذکور شد که حاکمان پالو از نسل امیر تیمور تاش بن امیر محمد بن امیر ابراهیم بن امیر بولدوق‌اند و امیر تیمورتاش امیری بود به صفت سخاوت و فرزانگی موصوف و به سمت شجاعت و مردانگی معروف، آثار فتوت و مروت او در اطراف و اکناف عالم ظاهر به اشعۀ انوار لطف و احسان در بین الاقران باهر، برای صایب و تدبیر ثاقب در ربع مسکون مشهور، محصل کلام از تاریخی که پدر، زمام حکومت پالو در قبضۀ اقتدار او نهاد تا هنگام وفات با رعایا و برایا و سایر متوطنان آنجا به وجه احسن سلوک نمود و چون فوت شد ازو میر حمزه نام پسری مانده، به استصواب عشایر و اقوام، قایم مقام پدر گردید و چون او نیز به ریاض رضوان خرامید ازو چهار پسر ماند؛ حسین و یغمور و علی و رستم.

حسین بیگ بن میر حمزه به حسب ارث و استحقاق، به جای پدر متصدی امر حکومت شد و در آن اثنا از فترات آق قوینلو هرج و مرج در دیاربکر واقع شده، حسین بیگ به ارادۀ فتح قلعۀ ارغنی بر سر طایفۀ ترکمان رفته به قتل رسید. هنوز از جام حکومت، جرعه نوش نکرده که ساغر حنظل از دست ساقی اجل «و ظَنّ انه الفراق» درکشید. چون اولاد ذکور نداشت حکومت به برادرزاده‌اش جمشید بیگ انتقال یافت.

جمشید بیگ بن رستم بیگ: منقول است که جمشید بیگ در اوایل حال که عمش در قید حیات بود ملازمت خالد بیگ پازوکی اختیار کرد. روزی در اثنای شکار، جانوری شکاری خالد بیگ آغاز سرکشی نموده با طایر فلک همراز گشت؛ چنانچه همه کس قطع امید از آن جانور کردند که مِن بعد میل مرکز خاک نخواهد کرد.

در اثنای تصورات مردم از اعلاء علیین میل حضیض نموده، آن جانور بر سر جمشید بیگ نشست. خالد بیگ و اعیان، آن را به فال نیکو گرفته، گفتند که این مرد عنقریب به دولت عظمی خواهد رسید. چون چند روز به این قضیه سانح گشت که به مصداق:

هر آن فالی که از بازیچه برخاست
چو اختر می‌گذشت آن فال شد راست

به ظهور آمده، حکومت پالو از عمش بدو انتقال یافت و او مرد جهان‌دیدۀ کار آزمودۀ گرم و سرد دوران چشیده، در تدبیر مهمات و تمشیت معاملات و حل نکات مشکلات ید بیضا نمود.

در محلی که امرا و حکام کردستان اطاعت آستان سلطان سلیم خان نمودند او نیز حلقۀ بندگی سلطان مزبور در گوش و غاشیۀ فرمان‌برداری او بر دوش نهاده، ولایت پالو را که در ید تغلب قزلباشیه بود، ضبط و صیانت و حفظ و حراست آن دیار در عهدۀ اهتمام عرب شاه بیگ ترکمان نموده بودند، به امداد و استعانت سلطانی به زور بازوی خود که چند دفعه جنگ‌های مردانه و رزم‎‌های رستمانه به آن جماعت نموده، ملک موروثی خود را مستخلص گردانیده به تحت تصرف خود درآورد.

و از غرایب احوال، آنکه غلام مملوک جمشید بیگ در آن معارک، شمشیری از دست لشکریان تراکمه بر سر خورده، نصف استخوان کلۀ او جدا شده؛ چنانچه مغزش آشکارا می‌نموده. جراحان پارچۀ کدوی خشک را برابر استخوانی که جدا شده، بریده بدانجا بستند. به مرور ایام گوشت و پوست با کدو التیام یافته، مدت چند سال دیگر در قید حیات بوده، به روایتی چند اولاد دیگر ازو پیدا شد.

این قضیه اگر چه مناسبت به این احوال و موافقت به این مقال نداشت اما استادان این فن نیکو کردار هرگاه قصۀ غرایب آثار واقع شود، رقم زده کلک بدایع نگار فرموده‌اند.

القصه چون جمشید بیگ زمام مهام ولایت پالو را به کف کفایت خود درآورد، به حسن تدبیر در تراضی خاطر امیر و وزیر آل عثمان کوشیده، ارکان دولت و اعیان حضرت را از خود متسلی گردانیده، سلاطین حشمت آیین و خواقین معدلت گزین عثمانی را اعتقاد و اخلاص و اختصاص تمام و رسوخ مالاکلام بدو پیدا گشت؛ چنانچه سلطان سلیمان خان غازی چند مرتبه که به‌عزم تسخیر ایران عبور از کردستان نمود، شخصی از امرا و حکام کردستان که لیاقت مشاوره و استحضارۀ سلطانی داشته باشد، قرعۀ قابلیت و استعداد این کار به نام جمشید بیگ زدند.

پسندیده آنکه پسندیده
خرد را دل و عقل را دیده
صدف‌وار خاموش وز نکته پر
برون استخوان و درون پر ز در

بنابرین چند دفعه در سفر ایران و مشاوره با سلطان زمان چون ظفر و اقبال هم‌عنان می‌بود و اکثر سخنان او که در هر وادی به مسامع همایون می‌رسید، مقبول و مستحسن افتاده، دست رد بر سینۀ مطالب و مقاصد او نمی‌نهاد و فی الواقع در خیرات و مبرات در امور دنیاداری و رعیت‌پروری در عقل و دراست و در ادراک و کیاست، ثانی خود نداشت.

از آن جمله مشهور است که هر سال سه هزار بز نر سه ساله از گله و رمۀ خاص خود جهت بیع و شرا به جانب حلب فرستاده و سه هزار اینچنین نعل اسب و استر که قریب به چهل خروار شتری می‌شد، هر اینچنین را در گردن یک رأس بز بسته، به واسطۀ فروختن به حلب می‌فرستاد و موازی ده هزار گوسفند نتاج داشت. عوامل و زراعت و سایر مواشی او ازین قیاس توان کرد.

در آن عصر در کردستان از امرا و حکام کسی به جمعیت و سامان او نبود. قلعه و مدرسه در پالو ساخته بود و از مسافه بعیده، چشمۀ آب قریب به قلعه و قصبه آورده و در دمور قپو نام، محلی، رباطی در غایت وسعت و فسحت ساخته که آینده و رونده در زمستان و تابستان از آن محظوظند و عمرش از صد سال تجاوز کرده و به سرحد طبیعی رسیده. از آن جمله شصت سال به استقلال، حکومت پالو نمود و از سلطان سلیمان خان غازی برات عالی‌شأن به قید ملکیت به خود و اولاد قرناً بعد قرن و بطناً بعد بطن، موکّد به لعنت نامه حاصل گردانید و در حین حیات حسینجان بیگ نام؛ پسر خود را ولی عهد ساخته، ازین سرای سپنج و منزل عناد و رنج به دار راحت و مقام استراحت خرامید.

به هرچند روزی سرای دودر
بوَد خانۀ کتخدای دیگر
رباطی‌ست این دیر دیرین بساط
نبندد خردمند دل در رباط
بود رسم این عالم بی‌وفا
که پیش آورد شهد و زهر از قفا

و ازو حسینجان بیگ و حسن بیگ و حمزه و تیمورتاش و دولتشاه نام؛ پنج پسر ماند. از آن جمله حسینجان بیگ و حسن بیگ؛ پسرانش به عز حکومت رسیده‌اند. احوال ایشان بعد ازین مذکور خواهد شد.

اما احوال حمزه بیگ نام؛ پسر سیّمش آن است که در اوایل منصب متفرقکی درگاه پادشاهی با چهل هزار اقچه زعامت بدو مفوض شد. باالآخره به واسطۀ بعضی اوضاع ناملایم که ازو نسبت به پدر صدور یافت، خط بیزاری داده، سلب نسب او کرد و بعد از فوت او رستم بیگ نام پسری ازو مانده بود. به شرط آنکه همراه عثمان پاشای وزیر در محافظۀ شیروان باشد، حکومت پالو از جانب مصطفی پاشای سردار بدو مقرر شد و در محاربۀ شماخی با ارس خان (در دست) قزلباش به قتل رسید.

تیمورتاش نام، پسر چهارمش در حین حیات پدر به سنجاق خربود من اعمال دیاربکر متصرف بود و هم در آن زودی لوای حکومت به صوب آخرت برافراشته، طبل رحیل فروکوفت و ازو الله‌ویردی و اصیل نام؛ دو پسر ماند.

دولتشاه بیگ نام، پسر پنجمش در حین حیات پدر چهل هزار اقچه زعامت به طریق متفرقکی پادشاه متصرف بود و هم در آن اوقات وفات یافته، ازو یوسف و احمد نام؛ دو پسر ماند.

حسینجان بیگ بن جمشید بیگ چنانچه قبل ازین مذکور شد پدرش در زمان حیات خود را بدو فراغت کرده بود نشان عالی‌شأن سلطان سلیمان خان بدین مضمون حاصل گردانید و بعد از وفات پدر حاکم به استقلال پالو گشته، صدای «انا و لا غیری» به گوش اقاصی و ادانی رسانید و بساط عدالت گستری و رونق رعیت پروری گسترانید، خورد و بزرگ آن ولایت را از خود تسلی گردانیده، آوازۀ محبت به آشنا و بیگانه، از دور و نزدیک رسانیده، قانون معدلت و ارغنون مودت را ساز کرده، صدای آهنگ نیک‌نامی از پردۀ دایرۀ چرخ چنبری بگذرانید و مانند پدر پیشرو اهل سخاوت و هنر گشته، مرد قرار داده کردستان بلکه عراق و حجاز و به اخلاق حمیده در میانۀ اقران و امثال ممتاز گشت.

بعد از آنکه مدتی در حکومت به عیش و فراغت به افعال نیکو اوقات گذرانید، به اجل موعود به ریاض جنان خرامید و ازو محمود نام پسری مجذوب مانده بود؛ چون لیاقت و استعداد حکومت نداشت به اتفاق روساء عشایر و اقوام، حکومت به برادرش حسن بیگ قرار یافت.

حسن بیگ بن جمشید بیگ بعد از وفات برادر حسینجان بیگ، به‌موجب فرامین سلطان مراد خان به اتفاق عشایر و اعیان، متصدی حکومت پالو شد. چون سه سال حکم‌رانی نموده، اهالی و سکنۀ آن دیار را از خود راضی گردانید در تاریخ سنه ست و ثمانین و تسعمایه= در هنگام عودت قره مصطفی پاشای سردار از سفر شیروان، به جوار رحمت پروردگار پیوست و ازو سلیمان بیگ و مظفر بیگ؛ دو پسر ماند.

سلیمان بیگ بن حسن بیگ بعد از فوت پدرش حسن بیگ، حکومت ایالت پالو از جانب مصطفی پاشای سردار به سلیمان بیگ تفویض گشت و از آستانۀ سعادت آشیانۀ سلطان مراد خان به امداد و استعانت محمد پاشای وزیر اعظم به شرطی چند، به یوسف بیگ بن دولتشاه بیگ بن جمشید بیگ عنایت شد و چند سال علی الاتصال در میانۀ یوسف بیگ و سلیمان بیگ بر سر حکومت، نایرۀ فتنه و شعلۀ فساد در میانه مشتعل بود، از طرفین گروه انبوه در معرض تلف درآمدند و هر دفعه اهالی پالو جانب سلیمان بیگ را مرعی داشته، یوسف بیگ را دخل در حکومت نمی‌دادند با وجود آنکه یوسف بیگ جوانی بود به زیور فهم و فراست و فتوت و حلیۀ عقل و کیاست پیراسته و به زینت قابلیت و حیا و علم و عفت و سخا آراسته، آثار شجاعتش چون رستم در جهان ظاهر و انوار استعداد و فتوتش چون حاتم طایی بر همگنان باهر،

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس

آخر در طلب حکومت در در خانۀ دونان کم بضاعت و تردد ملازمت جمع لئیمان بی‌مروت، جانش به لب رسیده به صد حسرت و درد ازین جهان ناجوانمرد به دارالقرار انتقال کرد و بعد ازو حکومت پالو به برادرش احمد بیگ با شرطی چند که با او کرده بودند مقرر شد و احمد بیگ نیز بر سر حکومت با سلیمان بیگ منازعه و مناقشه بسیار کرد و خلق بی‌شمار به واسطۀ دوستی طرفین از اقوام و عشایر پالو به قتل آمدند. هرچند سعی موفور و جهد مشکور نمود طالع، یاوری و بخت یاری نکرد.

کار به دولت نه به تدبیر ماست
تا به جهان مایۀ دولت کِراست
مرد ز بی‌دولتی افتد به خاک
دولتیان را به جهان در، چه باک
ملک به دولت نه مجازی بود
دولت کس را نه به بازی بود

آخر الامر چون دولت یاری و اقبال یاوری ننمود، در تاریخ سنه احدی و الف= به استدعای التفات شهنشاهی و مرحمت پادشاهی، روانۀ استنبول گشته، هم در آن چند روز به مرض طاعون از پای درآمده، حکومت پالو بلا ممانعت و منازعت در ید تصرف سلیمان بیگ ماند.