در بیان نسب حاکمان بدلیس که به کجا منتهی می‌شود

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 7 خولەک  602 بینین

به تواتر به صحت رسیده و در بعضی نسخ تواریخ به نظر آمده که نسب حکام بدلیس به ملوک اکاسره می‌رسد و بین الناس از اولاد انوشیروان اشتهار دارند. اما اصح آن است که در زمان انوشیروان جاماسب بن فیروز که پنجم (؟) سلاطین کسریست به نیابت قباد به حکومت و دارایی ولایت ارمن و شیروان قیام می‌نمود و چون وفات یافت ازو نرسی و سرخاب و بهواط؛ سه پسر ماند.

نرسی قایم مقام پدر گشته، نوشیروان نیز در تربیت او کماینبغی کوشیده. یوماً فیوماً مراتب او طریق تزاید پذیرفته تا آنکه لشکر به گیلان کشید و آنجا را به قهر و غلبه مسخر گردانید و دختری از ملوک گیلان گرفته، ازو پسری در وجود آمده، موسوم به جیلانشاه گردانید (؟) و ملوک رستمدار از اولاد اویند و سرخاب به حکومت شیروان مبادرت کرده، سلسلۀ نسب حاکمان شیروان بدو می‌رسد و بهواط در اخلاط توطن اختیار کرده به اندک دخل قناعت نمود و به دستور آبا و اجداد خود در اتساع ملک نکوشید و نسب حکام بدلیس بدو منتهی می‌گردد و با ملوک رستمدار و شیروان؛ حکام بدلیس بنی‌عمانند و به روایت صحیح امروز که تاریخ هجری در سلخ شهر ذی الحجه سنه خمس و الف1005 است هفت صد و شصت سال است که حکومت و دارایی بدلیس مع توابع و لواحق و مضافات و ملحقات در تصرف حاکمان آنجا است. مگر قریب یک صد و ده سال که از دست ایشان بیرون رفته به تصرف مردم بیگانه درآمد و چهار طبقه از سلاطین که ید تصرف در ولایت ایشان دراز کرده‌اند احوال هر کدام بعد ازین به تفصیل در محل خود مذکور خواهد شد.

القصه چنانچه سابقاً مرقوم رقم کلک غمزدا گردید که عزالدین را در بدلیس و ضیاءالدین را در حزو عشیرت روزکی به حکومت برداشتند و چند وقت از حکومت ایشان مرور کرد، میل مردم بدلیس آناً فآناً به جانب ضیاءالدین زیاده میشد و به عزالدین چندانکه محبت نمی‌نمودند. چون ضیاءالدین ازین مقدمه واقف گردید و میل مردم بدلیس را نسبت به خود در درجۀ اعلی و مرتبۀ قصوی مشاهده فرمود روزی از حزو به ارادۀ ملاقات برادر به جانب بدلیس آمد. بعد از شرف ملاقات، برادران بساط عیش و عشرت گسترده، داد نشاط دادند.

ضیاءالدین آب و هوای بدلیس را موافق مزاج یافت مع هذا توجه خاطر وضیع و شریف بلدۀ بدلیس را به خود مایل و راغب دید. میل حکومت آنجا در دلش راسخ و جایگیر شد. در خفیه، زبان با مردم قلعه یکی ساخته، مقدمه کرد که در هنگام رفتن، برادرم به مشایعت من از قلعه بیرون خواهد آمد و من تقریبی کرده، باز به قلعه مراجعت کرده خواهم کرد.

چون ضیاءالدین از برادر رخصت انصراف حاصل کرده، متوجه حزو شد، عزالدین تشییع موکب برادر نمود. چون اندک مسافت از شهر واقع شد ضیاءالدین با برادر گفت انگشتری من در قلعه مانده است و به غیر از من کسی بر آن اطلاع ندارد که در کجاست. اگر چنانچه لحظه توقف فرمایند تا من به استعجال به قلعه رفته، خاتم خود را به دست آورم، دور از اشفاق برادری نیست.

عزالدین در همان مکان توقف نموده، خود را به صید و شکار مشغول گردانید. ضیاءالدین فرصت غنیمت دانسته، خود را به قلعه داخل ... در را استوار کرده، به برادر پیغام فرستاد که توقع از مکارم اخلاق اخوی آن است که چند روز ایشان در حزو ساکن شوند و بنده در بدلیس که آب و هوای اینجا موافق مزاج فقیر افتاده توقف نماید.

عزالدین چون از این مقدمه واقف گردید بر در قلعه آمده، هرچند با برادر بی‌مروت مبالغه و الحاح کرده، اثری بر آن مترتب نشده، بالضرورة راه حزو و صاصون پیش گرفته، حکومت آن ولایت بدو قرار گرفت و حالا حکام حزو از نبایر و اولاد اویند که به عززان اشتهار دارند و حاکمان بدلیس از نتایج ضیاءالدین‌اند که به دیادین مشهورند و اسامی حکام بدلیس که در کتب تواریخ مسطور است و به نظر فقیر درآمده هجده نفر است و مدت حکومتشان از چهار صد و پنجاه سال متجاوز است و در آن دیار حکومت کرده، ترک علاقه نکرده‌اند و اسم آن شخص که اتابک عمادالدین بن اتابک آقسنقر بدلیس را ازو گرفته، معلوم نشد.

در وقت تسوید این اوراق از کتب تواریخ که در نظر بود ظاهر نشد و اصح روایت آن است که بدلیس را قزل ارسلان در زمانی که به آذربایجان و ارمن استیلا یافته مسخر کرد و بعد از سلجوقیان در اواخر زمان خوارزمیان که سلطان جلال‌الدین بن سلطان محمد خوارزمشاه به بدلیس آمده، حاکم وقت؛ ملک اشرف بود و بعد ازو برادرش ملک مجدالدین حکومت نمود و بعد ازو عزالدین و بعد ازو میر ابوبکر و بعد ازو امیر شیخ شرف و بعد ازو امیر ضیاءالدین که معاصر امیر تیمور گورکان بود و با او ملاقات واقع شد و از زمان او تا حال که حکومت به حسب ارث به مسود اوراق انتقال کرده، احوال حکام بدلیس مربوط است و سوانح قضایای ایام حکومت هر یک ازیشان در محل خود به تفصیل مذکور خواهد شد.

و بعضی از حاکمان بدلیس که از تأثیر نظر کیمیا اثر سلاطین بلند همت و به یمن پرتو مرحمت خواقین سعادتمند ذی شوکت، پایۀ قدر و منزلت به اوج رفعت رسانیده‌اند و برخی که از صرصر سموم قهر و شعلۀ آتش غضب پادشاهان عالی مقدار و خواقین گردون اقتدار سوخته، دود بیداد از دودمان ایشان بر آمده، به تقریب مذکور خواهد گردید. «بعون الله الملک المجید».

این قصه چنان است که در زمان سابق، اول کسی که متعرض ولایت حکام کردستان شده، سلاجقۀ آذربایجان است. حقیقت آن است که در زمان سلطان محمود بن سلطان محمد بن سلطان ملکشاه سلجوقی، شحنگی بعضی از ولایت عراق عرب به عمادالدین اتابک بن آقسنقر و شحنگی آذربایجان و ارمن به اتابک ایلدکز که جد (؟) قزل ارسلان است مفوض شد و هر دو در آن امر به واجبی دخل کرده، در حفظ و حراست و ضبط و صیانت ولایت کماینبغی قیام و اقدام نمودند و در سنه احدی عشر (؟) و خمسمایه= صاحب موصل فوت گشته، حکومت آنجا را علاوۀ منصب عمادالدین زنگی گردانیدند.

یوماً فیوماً درجۀ دولت او ارتفاع گرفته تا آنکه لشکر به طرف شام و حلب کشیده به اندک فرصتی آن ولایت را به تحت تصرف درآورد و در سنه اربع و ثلثین و خمسمایه= حرکت به صوب کردستان و دیاربکر کرده، بدلیس و جزیره و اشوت و عقره و سایر بلاد را به حیطۀ تسخیر آورد و قلعۀ آشوب را خراب کرده به‌جای آن قلعه بنا کرده موسوم به نام خود به عمادیه گردانید و الحال دارالملک آن ولایت، عمادیه شده و زیاده از چهل سال ولایت کردستان به تخصیص قصبه و قلعۀ بدلیس در تصرف اتابکان سلاجقه بود تا در شهور سنه ست و سبعین و خمسمایه= سلطان صالح‌الدین بن نورالدین بن (؟) سیف‌الدین غازی اتابکی در محاربۀ مصریان شکسته، منهزم گشت و بعد از آن آثار کسوف در چهرۀ آفتاب دولتشان ظاهر و علامت خسوف در جبین ماه مملکتشان باهر شد و عشیرت روزکی که سالها در پس سحاب غم متواری شده بودند، چون جانوران وحشی در کوه و جنگل آرمیده، همواره منتظر فرصت و زمان و مترصد وقت چنان بودند مانند ببر بیان و شیر ژیان از قلۀ کوه برآمده به بازماندگان اتابکان حمله آوردند و ساحت دشت و کوه را از غبار اغیار به صیقل شمشیر آبدار پاک گردانیده و شخصی که از نیابت ایشان به ضبط بدلیس و حکومت آنجا مبادرت کرده که آثار بقاع خیر ایشان از جامع و رباطات و قنطرات در شهر بدلیس و شهر اخلاط بسیار است.

و به روایتی بلدۀ بدلیس در تصرف قزل ارسلان اتابکی بوده. به هر تقدیر تاریخ شحنگی عراق عرب به آقسنقر (؟) و شحنگی آذربایجان بایلدکز موافق است و ایام حکومتشان با هم مطابق و جماعت سراجیان که در ولایت بدلیس‌اند از بقیۀ ایشان است و سراجیان غلط سلجوقیان است. اولاد تاج احمد و قراکوته و قلی اوزبکان و غیره از آن طایفه‌اند.