در ذکر امراء دنبلی

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 10 خولەک  590 بینین

از تقریر دلپذیر ثقات روات چنان مستفاد می‌گردد که نسب امراء دنبلی به عیسی نام، شخصی از اعراب شام می‌پیوندد و به روایتی از جزیرۀ عمریه بوده به نواحی آذربیجان افتاده، سلاطین ماضی، ناحیۀ سکمن آباد خوی را به طریق اوجاقلق بدو ارزانی داشتند. مدتها در آنجا ساکن گشته روز به روز عشایر و قبایل بر سر او جمع شدند.

در اوایل امرا و عشایر دنبلی به قاعدۀ ناپسند یزیدی عمل می‌نموده‌اند و ثانی الحال امراء ایشان که به عیسی بیگی اشتهار دارند و بعضی از عشایر از آن بدعت رجعت کرده، طریقۀ اهل سنت و جماعت پیش گرفته‌اند و برخی همچنان در عقیدۀ فاسده خود مصرند و به روایتی اصح، عشایر دنبلی از ولایت بختی آمده، در مابین اکراد، ایشان را دنبل بخت می‌خوانند و شیخ احمد بیگ نام از اولاد عیسی بیگ در زمان تراکمۀ آق قوینلو به مراتب عالی رسید. قلعۀ بای و بعضی از ولایت حکاری را مسخر گردانیده بدو تفویض کرده، مدتها حکومت و دارایی قلعۀ بای در عهدۀ اهتمام طایفۀ دنبلی بود.

چون شیخ احمد بیگ وفات یافت ازو شیخ ابراهیم و شیخ بهلول نام؛ دو پسر ماند. شیخ بهلول به‌موجب وصیت پدر قایم مقام او شد. چون مدتی حکومت کرد آخرالامر لوای امارت به عالم آخرت زد و ازو جمشید بیگ و محمد بیگ و خالق‌ویردی بیگ و حاجی بیگ و احمد بیگ و اسماعیل بیگ و جعفر بیگ نام؛ هفت پسر ماند.

حاجی بیگ بن شیخ بهلول بیگ سوابق اخلاص با لواحق اختصاص به ملازمت آستانۀ شاه طهماسب داشت و شاه مزبور نیز او را تربیت کرده، الکای خوی را ضمیمۀ سکمن آباد نموده به دستور ایالت بدو ارزانی داشته، او را ملقب به حاجی سلطان گردانیده، ضبط و صیانت سرحد وان و محافظه سنور و ثغور در عهدۀ اهتمام او کرده، چون صحرانشینان اکراد و دیوساران بدنهاد که هرگز در خواب و بیداری روی آبادانی ندیده بودند، داخل قصبۀ خوی شدند هر یک خود را به مثابه گودرز و گیو و سام نریمان تصور کرده، شاه طهماسب، ما را در مقابل عسکر روم نهاده است می‌گفتند؛ چنانچه استاد می‌گوید:

کردی خرکی به کعبه گم کرد
در کعبه دوید و اشتلم کرد
کین بادیه را چه ره دراز است
گم کردن خر ز من چه راز است؟
این گفت چو کرد باز پس دید
خر دید و چو دید خر، بخندید
گفتا خرم از میانه گم بود
وا یافتنش ز اشتلم بود
گر اشتلمی نمی‌زدی کرد
خر می‌شد و بار نیز می‌برد

محصل کلام؛ چنان عُجب و غرور پیدا کردند که بالاتر از آن تصور نتوان کرد. مشهور است که چند نفر از متعینان به دکان حلوایی رفته حلوای بسیار تناول کردند. در محل رفتن چون استاد حلوایی از ایشان قیمت حلوا طلب نمود گفتند که شاه این شهر را با حلوا به ما عنایت کرده است. این مثل در میانۀ خلق به ترکی مشهور شد که «شهر بزم حلوا بزم» و هم از آن جماعت نقل می‌کنند که جمعی از مسلمانان دنبلی روز جمعه از جمعات به ارادۀ شنیدن خطبه به جامع خوی درآمدند، چون خطیب چنانچه عادت مذهب امامیه است اسم ائمۀ اثنی عشر «رضی الله عنهم» مذکور ساخت، ایشان اعراضی گشته، به یکدیگر گفتند که این چه نوع خطیب است که نام حاجی بیگ و برادرانش مذکور نکرده، نام جعفر بیگ که برادر خورد است مذکور ساخت و مادامی که خطیب نام حاجی بیگ و برادرانش را داخل خطبه نسازد به نماز جمعه حاضر نمیشویم و ازین گونه لطایف از آن جماعت بسیار منقول است که از ایراد آن احتراز اولی است.

القصه چون حاجی بیگ اندک زمانی به حکومت خوی مبادرت نمود چند مرتبه به قصد انتقام عشیرت محمودی که عداوت قدیمی در مابین ایشان بود حرکت کرد اما چنانچه در احوال طایفۀ محمودی سابقاً مذکور شد هر دفعه کاری نساخته، آخرالامر اسکندر پاشای میر میران وان به تحریک حسن بیگ و خان محمد محمودی علی الغفلة، ایلغار و تاخت بر سر او در خوی برده، حاجی بیگ را با جمع کثیر از طایفۀ دنبلی به قتل رسانید و ازو حاجی بیگ نام؛ پسری خوردسال ماند. احمد بیگ بن بهلول بیگ در اوایل از دیوان شاه طهماسب ناحیۀ سکمن آباد بدو مفوض گشت.

چون عشیرت دنبلی بعد از قتل حاجی بیگ مذبذبین بین ذلک شده، گاه رومی و گاه قزلباش می‌بودند و از طریق استقامت و جادۀ مصادقت انحراف جسته بر خلاف رضای شاه طهماسب عمل می‌نمودند تا در محلی که سلطان سلیمان خان غازی از سفر نخجوان عودت کرد، احمد بیگ و اسماعیل بیگ و جعفر بیگ هر سه برادر را با بعضی از امراء قزلباشیه، شاه طهماسب به طرف اردهان فرستاده، با امرا در خفیه قرار داد که در فلان روز شما امرا و عشایر دنبلی را به قتل رسانیده من نیز قورچیان ایشان را که در درگاه معلی‌اند طمعۀ شمشیر آبدار خواهم ساخت.

در روز موعود، امراء قزلباشیه در اردهان هر سه برادر را با چهار صد نفر مرد جرار از طایفۀ دنبلی به قتل آوردند و شاه طهماسب نیز تا موازی بیست و سی نفر از قورچیان آن طایفه را به یاسا رسانید و منصور بیگ بن محمد بیگ از اردهان فرار کرده به آستانۀ سلطان غازی آمده، مشمول عواطف خسروانه و منظور عوارف بیکرانۀ پادشاهانه گشت.

منصور بیگ بن محمد بیگ بن بهلول بیگ از عنایت بی‌غایت سلطانی، ناحیۀ قتور دره سی و بارکیری به طریق سنجاق بدو ارزانی شد. بقیة السیف دنبلی بر سر رایت او جمع شدند و مدة الحیات به حکومت آنجا قیام نموده بعد از فوت ازو ولی بیگ و قلیج بیگ نام؛ دو پسر ماند.

ولی بیگ بن منصور بیگ بعد از وفات پدر منصب او را بدو مرحمت کردند. بی‌تکلف او مردی است در وادی شجاعت و شهامت بر همگنان فایق و به مناصب جلیل المراتب امارت و حکومت سزاوار و لایق و حالیاً که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005ست ناحیۀ قتور دره سی و ناحیۀ ابقای به طریق اوجاق در تصرف اوست و ناحیۀ اوجوق در هنگام تسخیر نخجوان به طریق سنجاق به برادرش قلیج بیگ عنایت گشته تا غایت بلا مشارکت و منازعت در تصرف اوست.

حاجی بیگ بن حاجی بیگ دو ماه بود که متولد شده بود که پدرش به قتل آمد. او را موسوم به نام پدر کردند، به قاعدۀ طایفۀ اکراد. شاه طهماسب وظیفه به جهت او از خزینه تعیین کرد. چون به سن رشد و تمیز رسید در سلک قورچیان عظام منخرط گردانیده و در فترات سلطان بایزید، ناحیۀ ابغا به طریق امارت بدو ارزانی داشته، جمعی از طایفۀ دنبلی بر سر رایت او جمع شد. قریب بیست سال در آنجا به امر حکومت مبادرت نمود و بعد از فوت شاه اسماعیل ثانی در زمان شاه سلطان محمد که مصطفی پاشای سردار در کنار رودخانۀ قنع فرود آمده، امیر خان عزم شیخون عسکر اسلام نموده، حاجی بیگ در آن معرکه با بعضی از امراء قزلباشیه در آب کُر غریق بحر ممات شد و بالفعل سکمن آباد که از عتبۀ سلطان مغفرت پناه در هنگام اطاعت نظر بیگ و اولاد حاجی بیگ عنایت شده بود به تصرف اولاد حاجی بیگ است و همچنان نام پسر بزرگش حاجی بیگ است.

سلطانعلی بیگ بن جمشید بیگ بن بهلول بیگ در زمانی که شاه طهماسب را نسبت به طایفۀ دنبلی تغیر مزاج پیدا شده، حکم قتل آن جماعت فرمود، سلطانعلی بیگ در سلک قورچیان عظام شاه منخرط بود و به جهت اخذ مال و جهات اصفهان مأمور گشته، چون مبلغ صد تومان از وجوهی که در عهدۀ او بود تحصیل کرد اخبار قتل برادران و اعمام و عشیرت دنبلی استماع نمود. صد تومان نقد را برداشته به جانب وان فرار کرده مدتی در میانۀ عشیرت دنبلی مخفی اوقات می‌گذرانید و چون شاه طهماسب با طایفۀ دنبلی بر سر مرحمت آمده، جرایم ایشان را بر طاق نسیان نهاد، سلطانعلی بیگ صد تومان نقدیه را برداشته متوجه درگاه شاهی شد و اظهار اعتقاد و اخلاص خود نموده، به نوازشات پادشاهانه و انعامات خسروانه سرافراز گشته، به دستور سابق در سلک قورچیان عظام منتظم ساخت و چون قضیۀ فوت حاجی بیگ مسموع شاه سلطان محمد شد، امارت دنبلی را به سلطانعلی بیگ مفوض گردانیده، ناحیۀ سلیمان سرای و نصف ابغای را به یکدیگر ضم کرده، بدو ارزانی فرمود و چون چند سال به اسم امارت اوقات گذرانید چون نواحی مذکوره به واسطۀ فترات خراب گشته، چیزی حاصل نمیشد، در شرور اوقات به فلاکت می‌گذرانید. هر سال مبلغی از مال و جهات درۀ الکیس و شرور من اعمال نخجوان به مدد معاش او مقرر بود، می‌گرفت. در آنجا به اجل موعود به عالم آخرت رحلت نمود و ازو نظر بیگ و قلیج بیگ و حسین بیگ؛ سه پسر ماند.

نظر بیگ بن سلطانعلی بعد از فوت پدر امارت دنبلی از دیوان شاه سلطان محمد به او مقرر شد و در محلی که ایروان به قبضۀ تسخیر اولیاء دولت آل عثمان درآمد و سنان پاشای وزیر به محافظت آنجا تعیین گشت، نظر بیگ با بعضی از امراء قزلباشیه از طایفۀ روملو و الباوت و چمشکزک و سعدلو که از قدیم ساکن جخر سعد بودند، احرام درگاه فلک اشتباه عثمانی بسته، به وساطت سنان پاشای جیغال اوغلی در ارضروم به خدمت فرهاد پاشای سردار مشرف شده، الکای چالدران و سلیمان سرای و سکمن آباد به دستور قدیم از عواطف علیّۀ خسروانه به نظر بیگ و برادرش قلیج بیگ ارزانی شد.

و چون سکمن آباد مدتی از دیوان شاه طهماسب و بعد از آن به‌موجب یرلیغ سلطان مغفور علاوۀ سنجاق بارگیری گشته، به طریق اقطاع تملیکی در قبضۀ اقتدار منصور بیگ محمودی بود، در تسلیم آن ناحیه به نظر بیگ تغافل و تساهل نموده، تکرار از جانب فرهاد پاشای سردار به‌موجب نشان مکرمت عنوان سلطانی امضاء حکم گرفت و چون نظر بیگ در وقت اطاعت به آستانۀ پادشاهی، تصرف ناحیۀ سکمن آباد که از قدیم الایام اوجاق موروثی طایفۀ دنبلی بود با سنان پاشا قرار داده و مشروط کرده در آن باب حکم همایون به تاکید تمام در دست داشت، به زور و غلبه خواست که تصرف در سکمن آباد نماید. از طرفین مواد فتنه و فساد در هیجان آمده، عداوت قدیمی به حرکت درآمده، کار به استعمال سیف و سنان رسید و هر دو طایفه، عشایر و قبایل و هواخواهان خود را جمع ساخته در برابر یکدیگر صف‌آرا گشته، نظر بیگ با برادرش حسین بیگ و هشتاد نفر از مردم متعین دنبلی در آن معرکه به خاک بوار افتادند.

قلیج بیگ بن سلطانعلی بیگ بعد از قتل برادرانش به امید غوررسی با امرا و اقوام دنبلی در ارضروم به خدمت فرهاد پاشای سردار آمدند که بازخواست عظیم خواهد شد و سردار نیز به احضار منصور بیگ و سایر اعیان محمودی که در محاربه بوده‌اند حکم فرمود. مسوّد اوراق نیز در آن مجلس حاضر شده، چون شروع در مقدمه غوررسی شد باعث فساد جانبین اوامر نقضین بود که سردار به دست مدعی و مدعی علیه داده بود.

به قناعت کسی که شاد بود
تا بود، محتشم نهاد بود
آنکه با آرزو کند خویشی
عاقبت اوفتد به درویشی

عاقبت کار سردار معدلت شعار مهر سکوت در دهان نهاده از اجرای حکم عدالت به لباس اغماض ملبس گشته، به مقتضای سیدالاحکام صلح، سالک طریق مصالحه شده، چون از طرفین، مقصود سردار به حصول پیوست قرار چنان داد که منصور بیگ از سر ناحیۀ سکمن آباد درگذشته، به حاجی بیگ؛ پسرزادۀ حاجی بیگ ماضی واگذارد و ناحیۀ چالدران به طریق سنجاق به قلیج بیگ عنایت شد که از سر دعوی و خصومت درگذرند؛ بالضرورة طایفۀ دنبلی از روی اکراه به این صلح کرک آشتی نموده عودت کردند.