در ذکر حکام مکری

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 12 خولەک  1331 بینین

از فحوای کلام غرایب انجام فضلای فضیلت فرجام و مودای بنان کثیرالبیان فقهای شریعت انتظام مستفاد می‌گردد که نسب حکام مکری به قبیلۀ مکریه که در نواحی شهره زول توطن دارند می‌رسد و به روایت بعضی از ثقات از حاکمان بابان مشتق است؛ چه در السنه و افواه مشهور است که سیف‌الدین نام؛ شخصی حیله‌کار مکار از آن سلسله پیدا شده و از کثرت استعمال به مکری اشتهار یافت و مکرو هم می‌تواند بود. «العلم عندالله».

به هر تقدیر سیف‌الدین به متانت رای و فطانت ذهن مشهور به حیله و تزویر در زبانها مذکور بود. در مبادی حال و اواخر احوال سلاطین تراکمه، جمع کثیر از عشیرت بابان و سایر عشایر کردستان بر سر خود جمع آورده، ناحیۀ دریاس را از طایفۀ چابقلو مستخلص گردانیده، متصرف شد و بعد از آن به تدریج ناحیۀ دول باریک و ناحیۀ اختاجی و ایلتمور و سلدوز را نیز ضمیمۀ دریاس کرده، به قوت قاهره و زور بازو کسی را در آن نواحی مجال تصرف و تعرض نماند و طوایفی که بر سر او مجتمع گشته بودند، موسوم به مکری شدند و مدتها به حکومت آن دیار مبادرت نمود. چون امیر سیف‌الدین به عالم آخرت شتافت ازو صارم و بابا عمر؛ دو پسر ماند.

صارم بن سیف‌الدین مکری چون قایم مقام پدر شد شاه اسماعیل صفوی به‌عزم تسخیر ولایت مکری و قلع و قمع ایشان چند دفعه لشکر بر سر او فرستاده، در میانۀ او و قزلباش به کرات محاربات واقع شد. هر مرتبه صارم مظفر و منصور شده، شکست بر قزلباش افتاد و تا در شهور سنه اثنی عشر و تسعمایه= که شاه اسماعیل، قشلاق در خوی فرمود، طایفۀ شاملو را به سرداری عبدی بیگ؛ والد دورمیش خان و صارو علی مهردار را به جنگ صارم فرستاد؛ هر دو سردار با لشکر بیشمار بر سر صارم رفته، محاربۀ عظیم دست داد و هر دو سردار با خلق بسیار از اعیان شاملو به قتل آمده، صارم بر ایشان غالب صرف شد.

آخرالامر به اتفاق امرا و حکام کردستان اطاعت آستانۀ سلطان عالی‌شأن کسری نشان؛ سلطان سلیم خان نموده از تحکم قزلباش خلاص گشته، در تاریخی که سلطان معدلت نشان؛ سلطان سلیمان خان بر سریر و اورنگ قیاصرۀ روم، جلوس همایون فرمود، صارم به عز عتبه‌بوسی روانۀ درگاه گیتی پناه شده، به نوازشات شاهانه عز اختصاص یافته، ولایت و نواحی که از پدر بدو انتقال یافته بود به طریق اقطاع تملیکی بدو ارزانی فرموده، نشان مکرمت عنوان سلطانی شرف نفاذ پیوست و اجازۀ انصراف حاصل کرده، چون به وطن مألوف و مسکن معروف عودت نمود، هادم اللذات به فرمان رب العزت، تاخت به سر وقت او آورده، دست او را از شهرستان بدن کوتاه گردانیده، قدم به عالم جاودانی نهاد.

و ازو قاسم و ابراهیم و حاجی عمر؛ سه پسر ماند اما هیچکدام از عمر و دولت متمتع نشده در ریعان جوانی و عین زندگانی جهان فانی را وداع کردند و از بنی‌عمان او رستم بن بابا عمر بن سیف‌الدین را شیخ حیدر و میر نظر و میر خضر؛ سه پسر مانده بود. بعد از فوت پسران صارم ولایت موروثی را در میان خود سه قسمت نمودند؛ چنانچه ناحیۀ دریاس و دول باریک و سلدوز و اختاجی به برادر بزرگ؛ شیخ حیدر قرار گرفت و ناحیۀ ایلتمور به میر نظر و ناحیۀ محمد شاه به میر خضر مقرر شد. هر سه برادر به اتفاق یکدیگر اطاعت شاه طهماسب کرده، سر از ربقۀ متابعت سلسلۀ عثمانی کشیدند.

در شهور سنه ثمان و اربعین و تسعمایه= که فترات القاص میرزا روی داد، حسب الفرمان سلطان سلیمان خان از حکام کردستان سلطان حسین بیگ عمادیه و زینل بیگ؛ حاکم حکاری و امراء برادوست بر سر حکام مکری رفته در میان ایشان جنگ عظیم واقع شده، هر سه برادران در آن محاربۀ خونخوار و معرکۀ گیر و دار به قتل رسیدند و از شیخ حیدر، امیره و حسین؛ دو پسر ماند و از میر نظر، بیرام نام؛ پسری ماند و از امیر خضر، الغ بیگ و میر حسن؛ دو پسر ماند اما همه خورد و نابالغ که هیچکدام را لیاقت حکومت و استعداد امارت نبود.

امیره بن حاجی عمر بن صارم بن سیف‌الدین؛ چون خبر قتل شیخ حیدر به مسامع جلال سلطان سلیمان خان رسید حسب الاستدعای امراء کردستان از دیوان سلطان سلیمان مکان امارت مکری به امیره ارزانی شد و قریب سی سال به حفظ و حراست و ضبط و صیانت دریاس و عشیرت مکری قیام و اقدام نموده، در اطاعت و فرمان‌برداری راسخ دم و در طریق نیکوبندگی ثابت قدم بود. آخر به اجل موعود لبیک اجابت حی ودود گفته، به عالم آخرت نهضت فرمود و ازو مصطفی نام؛ پسری ماند.

امیره بیگ بن شیخ حیدر بعد از فوت عمّش اطاعت شاه طهماسب نموده، ایالت ولایت مکری از دیوان شاهی بدو مفوض گشت و استقلالاً به امر حکومت مبادرت نموده، چون شاه طهماسب فوت کرد امیره در قزوین به خدمت شاه اسماعیل آمده به عز بساط‌بوسی سرافراز شد و نواب شاهی به اقصی الغایت در اعزاز و احترام او کوشیده، رخصت انصراف ارزانی فرمود و چون زمام سلطنت صفویه در قبضۀ شاه سلطان محمد افتاد و عنان اختیار آن سلسله بالکلیه به کف کفایت امراء قزلباش درآمده، هرج و مرج در دیار عجم به ظهور رسید، امیره بیگ را در آن ولایت مجال قرار و استقرار نمانده، بالضرورة با سایر امرا و حکام کردستان و لرستان و اردلان در شهور سنه احدی و تسعین و تسعمایه= به وسیلۀ محمد پاشای میر میران «وان» به اطاعت آستانۀ دولت آشیانۀ سلطان مراد خان مشرف شد و از عنایت بی‌غایت سلطانی، ایالت ولایت بابان الحاق اوجاق قدیمی او شده، سنجاغ موصل نیز ضمیمۀ ایالت او گشت و سنجاغ اربیل و بعضی از توابع مراغۀ تبریز به پسران او عنایت شد و به اتفاق محمد پاشای میر میران «وان» در قلب زمستان از طرف رومی، تاخت بر سر بکتاش قولی بیگ استاجلوی حاکم مراغه برده، او تاب مقاومت نیاورده، فرار نمود و اموال و اسباب او مع اموال سکنه و متوطنان آنجا به باد نهب و غارت رفته، از ایلخی شاه طهماسب که مدتها در ناحیۀ قراجیق بود، اسبان تازی نژاد و بادپایان دیوزاد که در هیچ عصر و زمان پادشاهان ذی شان مالک نشده‌اند، انتخاب کرده به «وان» آوردند.

هزار اسب نکو شکل خوش‌اندام
به گاه پویه تند و وقت زین رام
اگر سایه فکندی تازیانه
برون جستی ز میدان زمانه
چو وحشی گور در صحرا تکاور
چو آبی مرغ در دریا شناور

و چون محمد پاشای میر میران وان از سفر مراغه، کامران عودت نمود، پسر امیره بیگ را برداشته، متوجه خدمت سردار ظفر شعار فرهاد پاشا روانۀ ارضروم شد که به اتفاق سردار نیکوبندگی و حسن اخلاص امیره بیگ را معروض پایۀ سریر خلافت مصیر گرداند.

به مجرد رسیدن، ایشان حسب المدعا یکرنگی و یکجهتی او را معروض سدۀ علیّه گردانیده، چون حقیقت احوال او به مسامع جلال سلطانی رسید از مراحم بی‌دریغ خسروانه، ولایت مراغه به طریق بیگلربیگی به شرط آنکه از تصرف گماشتگان قزلباش بیرون آورد بدو ارزانی شد و اسم او را در احکام و فرامین، امیره پاشا نوشته، در سلک پاشایان سلسلۀ عثمانی منخرط گردید و ناحیۀ دریاس را به عم‌زاده‌اش؛ حسن بن خضر که قبل از اطاعت مومی الیه، به مدتی به تقبیل عتبۀ علیّه سلطانی مستسعد گشته بود، ارزانی داشته بودند.

و چون امیره پاشا به ناحیۀ دریاس رسید حسن بیگ در تسلیم نمودن ناحیۀ مزبوره به امیره تهاون ورزیده، در قلعۀ آنجا متحصن شده و امیره قلعه را مرکزوار در میان گرفته، کار را بدانجا رسانید که او را بیرون آورده، به قتل رساند که ناگاه الغ بیگ؛ برادر حسن بیگ به تحریک بعضی احبا از قلعه فرار کرده به خدمت فرهاد پاشای سردار به ارضروم رفت و در آنجا نیز از واهمۀ امیره بیگ توقف ننموده، به ملازمت شاه سلطان محمد توجه کرد و نواب شاهی در اعزاز و احترام او کوشیده ناحیۀ دهخوارقان من اعمال مراغه را بدو عنایت فرمود و امیره پاشا به مظنۀ آنکه برادرش؛ حسین نام در مخالفت با بنی‌عمان همزبان و همدستان است او را به قتل آورد.

دشمنان را از بزرگ و کوچک مغلوب و منکوب گردانیده در حکومت استقلال تمام و تسلط مالاکلام پیدا کرد و چون چند سال ازین مقدمه گذشته، دارالسلطنه تبریز به تصرف اولیای دولت عثمانی درآمد و جعفر پاشای وزیر به حفظ و حراست آنجا مأمور گشت، خواست که چون از قدیم الایام ولایت مراغه از توابع تبریز است، امیره پاشا نیز سر در ربقۀ اطاعت او نهد و امیره به واسطۀ آنکه اطلاق اسم میر میرانی بر او شده بود، چندان گردن به اطاعت در نداد.

بناء علی هذا پاشای مزبور مرتبه مرتبه احوال امیره را معروض پایۀ سریر اعلی نموده، حکومت ولایت بابان و سنجاغ موصل و اربیل را ازو رفع گردانید و کار را به جای رسانید و فرمود که مراغه از توابع تبریز است و اگر داخل خواص همایون نبوده باشد، حاصلات نواحی تبریز به مصرف آنجا وفا نکند و هر سال پانزده خروار زر از حاصل و محصول آنجا داخل خزینۀ عامره می‌شود، آن را من بعد از امیره به خزینۀ تبریز ادا نماید تا در وجه معاش عسکر آنجا صرف شود.

امیره بالضرورة هر ساله مبلغ خطیر به طریق تقبل در عهده گرفت که واصل خزینۀ تبریز نماید و جعفر پاشا برین منوال دو سه سال ازو مقطوع گرفته، آخرالامر بدان نیز قانع نگشت و در هنگامی که ولایت تبریز تحریر و بازدید شد مراغه را داخل خواص همایون تبریز گردانید و به موازی پانزده خروار زر به التزام داده، شخصی را به طریق سنجاق در آنجا نصب کرد و بعد از یک سال رعایای مراغه پراکنده گشته، به نوعی خراب گردید که فلس احمر به میر سنجاق عاید نشد و به غیر از یک خروار زر داخل خزینه و بیت المال چیزی دیگر نگشت و امیره پاشا بالکلیه از لباس عاریتی عریان گردیده، به اوجاق قدیمی و امارت ارثی قانع شد و در محلی که مراغه و توابع در ید تصرف امیره پاشا و اولاد عظام او بود، شیخ حیدر نام؛ پسر بزرگ او قلعۀ صارو قورغان من اعمال مراغه را که از صدمت غضب امیر تیمور گورکان سمت عالیها سافلها پذیرفته، تودۀ خاک شده بود، حسب الفرمان قضا جریان سلطان مراد خان تعمیر فرموده بود و در تاریخ سنه اثنی و الف= که ایالت تبریز به خضر پاشای میر میران بغداد مفوض شد، امنای مراغه به عرض او رسانیدند که خرابی مراغه از قلعه ای است که شیخ حیدر عمارت کرده، خضر پاشا نیز به اغوای مفسدان، نواحی مذکوره را به طریق سنجاق به طایفۀ محمودی داده، روکش شیخ حیدر نمودند.

در میانۀ ایشان منازعه و مناقشه واقع شده، برادرزاده‌های منصور بیگ‌؛ حمزه و قباد نام؛ شخصی از اولاد زینل بیگ که پیشوای الوس محمودی بود با جمع کثیر از رفیقان در دست مکری به قتل رسید و در سنه ثلاث و الف= خضر پاشا به تحریک طایفۀ محمودی و عوض بیگ میر لوای مکو؛ ولد حسن بیگ به ارادۀ انتقام و تخریب قلعۀ شیخ حیدر بر سر قلعۀ او رفت.

اول شیخ حیدر به قدم عجز و انکسار پیش آمده راضی شد که دیت و خون مقتولان محمودی داده در استرضای خاطر پاشا کوشد. محرکان راضی نگشته، پاشا را ترغیب کردند که بر سر قلعه رفته شروع در محاصره نماید. آخر شیخ حیدر از عذرخواهی و تضرع مأیوس گشته، بالضرورة دست شجاعت از آستین جلادت بیرون آورده، مستعد جنگ و جدال و آمادۀ حرب و قتال شد. با جمعی از دلیران اکراد در مقابل عسکر پاشا صف‌آرا گشته، دست در قبضۀ شمشیر و کمان آورد.

ز قبضه فشردن شد از دست مشت
سپر شد ز تیر یلان خارپشت
خدنگ فدایی نااعتمید
ز خون دلیران شده سرخ بید
شد از تیر گردان چنان سرد مه
که برف آرد از باد صرصر دمه
چنان نیزه را در زره رفت نیش
که افعی درآید به سوراخ خویش

القصه عوض بیگ در آن معرکه، به قتل آمده، امیره پاشا خود را در میان انداخته، پسر را از محاربات منع نموده. خضر پاشا نیز حرکت بر سکون ترجیح داده، همان روز از سر قلعه برخاست و امیره پاشا را بوداق بیگ و قاسم و شیخ حیدر و حسین؛ چهار پسر بود که در هنگام اطاعت به درگاه سلطان مراد خان هر یک به منصب سنجاق رسیدند و بوداق نام؛ پسرش به اجل موعود برفت و حسین نام پسر دیگرش، قاسم بیگ برادر بزرگ را به قتل آورد و شیخ حیدر به قصاص برادر، حسین بیگ را از پای درآورد.

بالفعل اولاد امیره منحصر به شیخ حیدر است و از نواحی و قلاعی که به غیر از اوجاق موروثی در تصرف پدر و پسر مانده، ناحیۀ ترقه و ناحیۀ اجری و ناحیۀ صارو قورغان و ناحیۀ دواب و ناحیۀ لیلان و قلعۀ ترقه و قلعۀ صارو قورغان است و کما هی احوال ایشان در حین تحریر این نسخه، بی‌سامان بدین عنوان بود که رقم شد و بر آینده، عالِم السر و الخفیات آگاه است.