در ذکر حکام کلیس

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 15 خولەک  670 بینین

بر ضمایر فطنت مآثر واقفان دودمان هاشمی و خواطر حقیقت مداثر شناسندگان خاندان قریشی مخفی و ستیر نماند که سلسلۀ نسب حکام کلیس به زعم ایشان به یکی از اولاد حضرت عباس «رضی الله عنه» منتهی می‌گردد و می‌گویند که به روایت صحیح با حاکمان حکاری و عمادیه بنی‌عمانند و سخن ایشان درین وادی آن است که شمس‌الدین و بهاءالدین و منتشا سه برادر بودند.

حکام حکاری که از نسل شمس‌الدین‌اند و به اصطلاح اکراد، ایشان را «شمو» و حکام عمادیه که از نسل بهاءالدین‌اند ایشان را «بهدین» و حکام کلیس که از نسل منتشااند ایشان را «مند» می‌خوانند. به هر تقدیر «مند» در مبادی حال، گروهی از طایفۀ اکراد بر سر رأیت خود مجتمع نموده، به جانب مصر و شام رفت و در آنجا ملازمت سلاطین آل ایوب اختیار کرده، آن سلاطین معدلت آیین، ناحیۀ قصیر را که قریب به ولایت انطاکیه واقع شده، جهت سنجاغ «مند» معین کرد که با تابعان خود در آنجا قشلاق نمایند و از اکراد یزیدی، جماعتی که در آن دیار متوطن بودند بر سر رایت «مند» جمع گشته، روز به روز آثار قابلیت و سداد و علامت شهامت و رشاد او متزاید شده، اکرادی که در حوم و کلیس نیز بودند عموماً توجه به جانب او کردند و از سلاطین ایوبیه عنایت و مرحمت شامل حال و کافل آمال «مند» گشته، او را به امارت اکرادی که در محروسۀ شام و حلب بود، مفتخر و سرافراز گردانیده، دست او را در قبض و بسط و رتق و فتق حکومت آن جماعت قوی و مستظهر گردانیده، او را به پایۀ جلیل المایۀ ارجمند بین الاقران به مرتبۀ بلند رسانیده.

در اوایل، بعضی از شیخان یزیدی که در مابین حما و مرعش ساکن بودند بر سریر حکومت اکراد با مند در مقام منازعه و مناقشه درآمده، بعضی اوقات (آغاز) جنگ و جدال و بنیاد حرب و قتال کردند. آخر «مند» ایشان را به قهر و لطف و احسان و عنف، مطیع و منقاد خود ساخت. عموماً اکراد آن دیار، گردن به ربقۀ فرمان‌برداری او نهادند.

چون مدت حیات مند به سر آمد، پسرش؛ عرب بیگ متصدی امر حکومت پدر شد. چون او نیز به دار بقا رحلت فرمود خلف صدق او امیر جمال قدم بر مسند پدر نهاد و بعد از امیر جمال پسرش احمد بیگ قایم مقام او شد. در زمان حکومت فراش قضا بساط حکومت آل ایوب را درنوردید، دولت آن طبقه به غلامان چراکسه انتقال یافت و احمد بیگ اطاعت چراکسه نکرده، چون مدتی از ایام حکومت او متمادی شد عالم فانی را وداع کرده، ازو حبیب بیگ و قاسم بیگ نام؛ دو پسر ماند.

حبیب بیگ به‌جای پدر حاکم اکراد شد. سلاطین چراکسه او را به استمالت به خدمت خود دعوت کرده، در حلب به قتل آوردند و قاسم بیگ به حسب ارث و به زور بازو جانشین برادر گشته، اکراد را به حوزۀ ضبط و حیطۀ تصرف درآورد و از جانب سلاطین چراکسه، حکومت اکراد به شیخ عزالدین نام شخصی از اولاد شیخان یزیدی مفوض گشت و بعضی از کردۀ ردّۀ یزیدی تابع او شدند و شهریار بیگ رمضانلو را سردار کرده و بعضی متجندۀ حلب را همراه او نموده، به دفع قاسم بیگ فرستادند.

قاسم بیگ نیز با عشایر و قبایل خود در جبل صهیون متحصن گشته و سلطان غوری همشیره‌زادۀ خود را با گروه انبوه از متجندۀ حلب همراه شیخ عزالدین نموده، از طرف دیگر بر سر قاسم بیگ فرستاده، در میانۀ ایشان چند مرتبه مقابله و مقاتلۀ صعب روی داده، هر دفعه شکست بر لشکر چراکسه افتاده در تاریخی که سلطان سلیم خان به‌عزم تسخیر عربستان و ولایت مصر و شام به دفع چراکسه، عنان عزیمت به آن صوب معطوف گردانیده، قاسم بیگ به اتفاق خیری بیگ چرکس به قدم اطاعت پیش آمده، به عز بساط‎بوس سلطانی فایز شده، بعد از فتح مصر و شام و حلب، قاسم بیگ همراه جان فولاد نام؛ پسر خود (که) در سن دوازده سالگی بود در رکاب ظفر انتساب سلطانی متوجه استنبول شد و شیخ عزالدین یزیدی به خدمت قراجه پاشای میر میران حلب مبادرت نموده، به اغوای بعضی مفسدان پاشای مزبور را به سخنان غرض‌آمیز فریفته گردانیده، خیانت و عصیان قاسم بیگ را به عرض ملازمان پایۀ سریر خلافت مصیر رسانید و به مثابه در آن وادی مبالغه نمود که اگر مرتبۀ دیگر قاسم بیگ رخصت انصراف یافته، به حلب عودت فرماید باعث فساد کلی خواهد شد.

چون به دلایل قوی دفع قاسم بیگ را خاطرنشان جناب سلطانی نمودند فرمان قضا جریان به قتل او نافذ گشته، فی الفور موکلان عقوبت او را به قتل آوردند و جان فولاد نام؛ پسرش را به سرای عامره برده، در سلک غلامان خزینه جا داده به تربیت و محافظت او اقدام کردند و امارت اکراد به استدعای قراحه پاشا از دیوان سلطان سلیم خان به شیخ عزالدین مفوض کردند.

جان فولاد بیگ بن قاسم بیگ بن احمد بیگ بعد از قتل پدر، او را در سرای عامرۀ سلطان سلیم خان محافظت کرده، امارت اکراد به شیخ عزالدین مفوض نمودند. چون شیخ عزالدین وفات یافت از اولاد و اقربای او کس نماند که از عهدۀ حکومت بیرون تواند آمد، بنا بر آن خواص او را داخل خواص همایون که در انطاکیه بوده کرده، حکومت اکراد را در عهدۀ ملک محمد بیگ که از اولاد حاکمان حصنکیف بود نمودند و چون زمام مهام سلطنت به کف کفایت سلطان سلیمان خان درآمد، جان فولاد بیگ را از سرای عامره بیرون آورده در سلک متفرقه×کان درگاه عرش اشتباه منخرط گردانیده، در غزای بلغراد و فتح ردوس و سفر بغدان در رکاب نصرت انتساب سلطانی بوده، ازو بالدفعات آثار مردانگی به ظهور آمده، منظور نظر کیمیا اثر خاقانی شده، استدعای حکومت آبا و اجداد خود نمود.

سلطان سلیمان مکان به واسطۀ آنکه از رفتن او میانۀ اکراد دیونهاد فتنه و فساد پیدا نشود، سنجاق دگر از توابع حلب بدو ارزانی داشته، جان فولاد بیگ ازو ابا نمود. در آن حین امارت به حسین خان پاشای خادم مفوض شده در باب تفحص احوال اکراد و تفویض ایالت کلیس و حکومت ارثی ایشان به جان فولاد بیگ؛ حکم همایون به نام پاشای مزبور عز اصدار یافت که حسین پاشا نیز عرض کرد که مادام که حکومت اکراد به جان فولاد بیگ تفویض نشود، کسی به ضبط و صیانت آن طایفۀ پر فتنه و فساد قادر نیست و اهالی و سکنه و سایر مترددین حلب و بلاد عرب از شر ایشان ایمن نمی‌مانند.

بنابرین سلطان سلیمان خان، جان فولاد بیگ را به عواطف خسروانه و عوارف پادشاهانه، مخصوص گردانیده، ایالت کلیس را مع ملحقات بدو ارزانی داشت و او نیز از آستانۀ مقضی المرام متوجه کلیس گشته، به نوعی در ضبط و ربط اکراد، قیام و اقدام نمود که فوقش متصور نبود.

منقول است که در تاریخی که سلطان سلیمان مکان به‌عزم تسخیر ایران متوجه قشلاق حلب شد در آنجا دزدی به سراپردۀ عطمت و کریاس سلطنت درآمده، شمشیر مرصع از خلوتخانۀ خاص همایون بیرون برد؛ به نهجی که اصلاً و قطعاً مستحفظان و خدام ارکان واقف نگردیدند و چون صیاح این احوال شایع گشت به سمع رستم پاشای وزیر اعظم رسید.

بنا بر نقار خاطر که به جان فولاد بیگ داشت به عرض شهریار دادگر رسانید که این فعل شنیع از کردان تابع جان فولاد صادر گشته و سوای ایشان هیچ احدی مرتکب این امر خطیر نمی‌تواند شد. بنابرین نایرۀ غضب پادشاهی اشتعال یافته، دود بیداد از کانون دماغ جان فولاد برآورد.

درین اثنا جان فولاد پنج روز مهلت خواست که اگر دزدان را پیدا نکند به هر عقوبت که پادشاه اشاره فرماید سزاوار باشد. روز چهارم دزدان را با شمشیر مرصع سلطانی در دیوان سلیمانی حاضر گردانید و بعد از آنکه دزدان به یاسا رسیدند، جان فولاد بیگ به مرحمت بی‌دریغ پادشاهانه و نوازشات خسروانه، بین الاقران ممتاز و سرافراز کردند و پایۀ اعتبارش به اعلای علیین رسید و مدت عمرش از نود متجاوز گشته، به حدود صد رسید.

گویند هفتاد نفر از اولاد ذکور داشت که اکثر ایشان به حد بلوغ و سن تمیز رسیده درگذشتند؛ از آن جمله حبیب بیگ و عمر بیگ و احمد و عبدالله و حسین بیگ و جعفر و غضنفر و زینل و حیدر و خضر؛ ده پسر بعد از وفاتش در قید حیات بودند.

اما حبیب بیگ که پسر بزرگش بود در اوان جوانی و عنفوان کامرانی به واسطۀ افعال جاهلان و اوضاع بی‌خردان که مقتضای طبیعت جوانان است و خلاف قیاس پیران، پدر از اوضاع او متنفر گشته، سلب نسب اولاد نمود و در تربیت پسر پنجم خود؛ حسین بیگ کوشید. چون آثار رشد و سداد و علامت قابلیت و استعداد در جبهۀ احوال و ناصیۀ آمالش هویدا بود، خواست که او را ولی عهد خود سازد.

اتفاقاً در آن اوان، سلطان سلیمان خان عازم سفر سکتوار شده، جان فولاد بیگ به واسطۀ ضعف و سستی، تاب و تحمل سفر و سواری نداشت، حسین بیگ را قایم مقام خود نموده در رکاب نصرت انتساب سلطان شهید غازی روانۀ سکتوار نمود و ازو در آن سفر خدمات پسندیده به منصۀ ظهور آمده، منظور نظر کیمیا اثر پادشاهی گشته، به وعدۀ سنجاق، او را مستظهر گردانید و در شهور سنه اثنی و سبعین و تسعمایه= که رأیات نصرت شعار از آن سفر معاودت نمود، علامت وداع عالم فانی از غایت ضعف و ناتوانی بر وجنات زندگانی جان فولاد ظاهر گشته، جعفر بیگ نام؛ پسر خود را ولی عهد گردانید و ضبط اموال و املاک و اوقاف و اولاد را در قبضۀ اقتدار حسین بیگ نهاده، وصیت کرد که مِن بعد حبیب بیگ نام؛ پسر من از حکومت و اموال من بی‌نصیب بوده باشد و به این مضمون وصیت‌نامه نوشته به مهر قضات و سادات و اهالی آن دیار رسانیده در کیسۀ ممهور در نزد کوتوال قلعه حلب گذاشت و بعد از آن جان عزیز به قابضان ارواح سپرد.

جعفر بیگ بن جان فولاد بیگ به‌موجب وصیت‌نامۀ پدر به فرمان مکرمت عنوان سلطان مراد خان، حاکم کلیس شده، بعد از چهار سال در هنگامی که مصطفی پاشا له‌له سردار متوجه تسخیر شیروان شده، جعفر بیگ در عقب لشکر قیامت اثر، عازم دیاربکر شد. چون به قراجه طاق محل رسید از اسب افتاده جان به جهان آفرین تسلیم کرد.

حبیب بیگ بن جان فولاد بیگ بعد از فوت پدر اهانت و حقارت بسیار از جانب حسین بیگ و برادران بدو عاید شده، از حسین بیگ و برادرانش ملاحظه نکرده در مقام انتقام درآمده روانۀ کلیس شد. بعضی اموال و اسباب پدر را متصرف گشته، محبوسان که مدت‌ها در حبس پدرش بودند و در ذمت هر یک از ایشان حقوق مسلمانان بود از قید اطلاق کرده، به دیوان پادشاهی فرستاد و شکایت بی‌نهایت از برادران بی‌مروت کرده، استحقاق خود را معروض پایۀ سریر اعلی گردانیده، مشیر مفخم نظام امور العالم محمد پاشای وزیر اعظم با او در مقام عداوت و خصومت درآمده گفت که پدر در زمان حیات خود، حبیب بیگ را از منصب و میراث محروم گردانیده و او را استعداد حکومت نیست اما برای رفع نزاع سنجاق نابلوس شام را بدو ارزانی فرموده، حبیب بیگ بدان راضی نگشته، طالب سنجاق بالیس حلب که در تصرف برادرش حسین بیگ بود شد و از عنایت بی‌غایت سلطانی آن سنجاق بدو ارزانی گشته، چون حسین بیگ برین مقدمه واقف شد، تکرار کس به آستانه فرستاده و سنجاق مزبور را جهت خود مقرر گردانیده او را معزول ساخت.

درین اثنا خبر فوت برادرش جعفر بیگ و تفویض ایالت کلیس از جانب مصطفی پاشای سردار به حسین بیگ مقرر شد. چون این خبر مسموع حبیب بیگ شد فی الفور بر سبیل استعجال روانۀ آستانۀ سلطان مراد خان گشته، موازی پنج هزار فلوری به طریق هدایا و پیشکش به شیخ پادشاه که در آن حین پادشاه عالم پناه را اعتقاد و اخلاص بسیار بر آن شیخ جاهل بود، برده استدعای حکومت کلیس نمود که از پادشاه و وزیر التماس نماید. حسب الالتماس شیخ که اعتبار تمام و تصرف مالاکلام بود، سنجاق سلمیه را به حبیب بیگ عنایت فرمودند.

حبیب بیگ بدان سنجاق قایل نشده، طالب اوجاق موروثی گشت. اگرچه ارادۀ شیخ، موافق شریعت عزا و مطابق احکام بیضا نبود، به واسطۀ ابرام و مبالغه و الحاح شیخ، حکومت کلیس به حبیب بیگ و سنجاق سلمیه به حسین بیگ مقرر شد و در تاریخی که مصطفی پاشای سردار تعمیر قلعۀ قارص می‌نمود، حبیب بیگ در آن سفر، تقصیر و تهاون ورزیده، در آخر سفر با معدودی چند به خدمت سردار آمده، سردار ازو رنجیده، تکرار تفویض حکومت کلیس به حسین بیگ نموده، سنجاق سلمیه به حبیب بیگ ارزانی داشت. حبیب بیگ باز راضی نشده، متوجه آستانۀ پادشاهی شد.

اتفاقاً در آن حین مصطفی پاشا از سرداری معزول گشته، سنان پاشا به امر سرداری مأمور شده بود و نفس الامر چون حبیب بیگ شخص حراف و مرد لفاف بود، در خدمت سردار آن مقدار حرف گذاف گفت که سنان پاشا فریفته و شیفتۀ او شده، تصور کرد که نصف ولایت اعجام در دست او مفتوح خواهد شد. بنابرین حکومت کلیس بدو مقرر داشت.

چون سه سال به امر حکومت آنجا قیام نمود، سنان پاشا از سرداری و وزارت اعظمی رفع شد، حسین بیگ حکومت کلیس به خود مقرر فرمود و حبیب بیگ چند سال دیگر معزولاً پریشان و سرگردان می‌گشت. آخر اجابت حق را لبیک گفته، روی در عالم عقبی آورد و قطع خصومت برادران به غیر از تیغ بی‌دریغ اجل به چیزی دگر تعلق نگرفت.

کردیم دو حصه تا برآساید خلق
من روی زمین گرفتم او زیر زمین

حسین بیگ بن جان فولاد بیگ چون منظور نظر کیمیا اثر سلطان سلیمان خان غازی گشته بود و مطهر دعای خیر پدر شده با وجود آنکه پسر پنجم بود، بعد از فوت برادرش؛ جعفر بیگ، والی ولایت موروثی شد و چند دفعه حبیب بیگ؛ برادرش چنانچه قبل ازین مذکور شده، تهمت قتل برادرش جعفر بدو نسبت کرد و موازی شصت هزار فلوری تفتیش او را در عهده گرفته به معاونت سنان پاشای وزیر، چند سال حکومت کلیس را از ید تصرف او بیرون آورد. عاقبت کاری نساخته، ایالت موروثی بر او قرار گرفت.

هر کِرا کوشش از برای خداست
همه کارش ز ایزد آید راست
کارها جز خدای نگشاید
به خدا گر ز بنده هیچ آید

القصه حسین بیگ چند سال بلامشارکت و ممانعت به حکومت و دارایی کلیس مبادرت نمود. آخر آرزوی بیگلربیگی گری سلسلۀ عثمانی در سر او افتاده، مبلغ خطیر به واسطۀ میر میران شدن طرابلوس شام در خواص آنجا زیاده کرده، در عهده گرفته، التزام نمود که حکومت کلیس نیز الحاق طرابلوس بوده باشد، هرگاه معزول باشد، کلیس همچنان در ید تصرف او بوده، تغییر نشود و شروط چند نیز بر آن اضافه کرد.

چون استدعای او را به مسامع عز و جلال رسانیدند، جملۀ مدعیات او به عز اجابت مقرون گشته، در شهور سنه احدی و الف= نشان مرحمت عنوان پادشاهی درین مواد، شرف نفاذ یافته، موسوم به حسین پاشا گشت و چون قبل از این از اعیان طرابلوس، قمیزه نام؛ شخصی از اولاد اعراب آنجا با بعضی شروط، التزام طرابلوس و آن ولایت را در عهده گرفته بود و خود را از جملۀ منسوبان قدوة المحققین و عمدة المدققین؛ مولانا سعد الملة والدین خواجه افندی میدانست و علاقۀ کثیره به خواجۀ مزبور داشت. حتی ده هزار فلوری زر سرخ از مومی الیه بر سبیل قرض گرفته بود از استماع اخبار حسین پاشا سراسیمه گشته، روانۀ آستانه شد و ده هزار فلوری سرخ دین خواجه افندی را همراه آورده، حسین پاشا نیز مقارن این حال مرخص گشته، روانۀ طرابلوس شد.

قمیزه در راه ناپدید گشت و بعد از چند روز جسد او را با جمعی از همراهانش در میان کاروان سرای خرابه یافته، نسبت قتل او و رفیقانش را به حسین پاشا و مردمانش کردند. بنابرین خواجه افندی با وجود محبتی که به او داشت به حسین پاشا در مقام کم التفاتی درآمده، او را از حکومت طرابلوس معزول کردند و حسن آغای قپوجی باشی المشهور به یمشچی حسن آغا را تعیین کردند که او را در قلعۀ حلب محبوس گردانیده، تفتیش خون قمیزه و رفقای او کرده، در تحصیل بیت المال که در عهدۀ ایشان بود اقدام نماید.

حسن آغا حسب الفرمان قضا جریان حسین پاشا را در قلعۀ حلب مقید گردانیده، در امر خون قمیزه، حسب الشرع چیزی بدو لازم نیامد و حالیاً که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005 است در قید حیات است و همچنان معزول در ممالک محروسۀ سلطانی اوقات می‌گذراند. امید که عاقبتش به خیر و خوبی مبدل گردد؛ چراکه جوانی است به همۀ حیثیت، آراسته و به زیور قابلیت پیراسته.