در ذکر حکام مرداسی

و آن مشتمل است بر سه شعبه
لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 4 خولەک  577 بینین

از چمن اخبار حکام کامکار و گلشن آثار امرای نامدار، نکهت این خبر به مشام جان راقم این نسخۀ ابتر رسیده که نسب عالی تبار حکام مرداسی به عم بزرگوار سید ابرار به حضرت عباس «رضی الله عنه» می‌رسد و اول ایشان پیر منصور بن سید حسین اعرج است و او شخصی زاهد عابد متقی بود و گاه گاه گوش هوش سرّ الهامات غیبی می‌شنیده و به موجب شجره که حالا در دست اولاد اوست به هفتده بطن، به سید علی بن عبدالله بن عباس «رضی الله عنه» می‌رسد.

و پیر منصور در اوایل حال در ولایت حکاری به سر می‌برد و از آنجا متوجه ولایت اکیل شده، در نواحی قلعۀ اکیل در قریۀ پیران، ساکن گشته در آن قریه، عبادت‌خانه جهت خود ترتیب داده و در آنجا به طاعت و عبادت مشغول شده، شب و روز به ریاضات و مجاهدات، قیام و اقدام می‌نمود و خلق آن دیار را به طاعت و عبادت ترغیب می‌کرد؛ چنانچه اهالی و اعیان آن ولایت را نسبت به او اخلاص و اعتقاد تمام پیدا شده، اکثر، مرید و معتقد او گشتند.

چون پیر منصور ازین دار غرور به سرای سرور رحلت کردند پسرش پیر موسی به جای پدر بر سجادۀ ارشاد نشسته، خانقاهی در آن قریه بنا کرده در تربیت مریدان و تقویت ایشان جد و جهد «لا یعد و لا یحصی» به تقدیم می‌رسانید. تا جمع کثیر از عشایر و قبایل مرداسی فریفتۀ حسن اوضاع و اطوار و شیفتۀ لطف گفتار و کردار او گشته، مردم از اطراف و نواحی رو به خدمت او نهادند.

یوماً فیوماً آوازۀ تقوی و عبادت وصیت ورع و صلاحیت او زیاده و بلند آوازه شد. خواص و عوام آن ولایت حلقۀ عبودیت او در گوش و سجادۀ رقبت او بر دوش کشیدند و چون پیر موسی به عالم جاودانی نهضت فرمود پسرش پیر بدر متصدی مسند ارشاد گشت و او اعتقاد و اخلاص عشیرت مرداسی را نسبت به سلسلۀ خود در درجۀ اعلی و مرتبۀ قصوی یافته، ارادۀ خروج و داعیۀ عروج کرده، سلطنت صوری را ضمیمۀ حکومت معنوی گردانیده، به زور بازو قلعۀ اکیل را به تحت تصرف درآورد.

و اکیل قلعه‌ای است بر سر کمری رفیع واقع شده و آن کمر به مثابه کج شده که از دیدن او وهم و هراس بر آن کس از حد قیاس مستولی می‌گردد. روایت مشهور در افواه و السنه مذکور است که یکی از اولیاءالله بدانجا رسیده و به لفظ ترکی اشارت به آن کمر کرده و آن کمر به قدرت کاملۀ پروردگار کج شده. «العلم عند الله».

اما عشیرتی که در آن قلعه و ولایت ساکن است ملقب به مرداسی‌اند و مرداس بن ادریس [بن نصیر] بن نصر بن جمیل (؟) مقدم بنی‌کلاب بود و ایشان در اصل در حوالی حلب مقام داشتند. در آن زمان حلب در تصرف سلاطین اسماعیلیۀ مصر بود.

اتفاقاً امرای مصر با یکدیگر در مقام عداوت و خصومت درآمده، اضطراب تمام به احوال ساکنان آن دیار راه یافت و این معنی بر صالح بن مرداس بن ادریس ظاهر گشته، به ارادۀ حکومت، قلعۀ آنجا را محاصره نموده به اندک فرصت کار بر محصوران تنگ شده، قلعه تسلیم او کردند و چون این خبر در مصر به سمع ظاهر بن حاکم اسماعیلی رسید کس به دفع او فرستاد. او را با پسرش در شهور سنه عشرین و أربعمائة= به قتل آوردند. عشایر او جلای وطن کرده به طرف اکیل آمدند و از آن تاریخ در آن ولایت ساکن شدند.

القصه چون پیر بدر به امداد و معاونت عشیرت مرداسی قلعه و ولایت اکیل را به تحت تصرف درآورده، مدتی به حکومت و دارایی آنجا بر خلاف آبا و اجداد خود قیام و اقدام کرد، یکی از سلاطین سلاجقه طمع در ولایت او کرده، بالضرورة از آنجا فرار نموده. شرح این قصه را در ضمن حکایت آینده به تفصیل بیان خواهد شد. «بعون الله الملک المستعان.»