در ذکر حکام حکاری که اشتهار دارند به شنبو

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 23 خولەک  970 بینین

بر ضمیر منیر اکسیر تأثیر جوهریان سخن‌شناس و خاطر تصویرپذیر صافی رایان نور اقتباس، صورت این قصه در پردۀ التباس نماند که نسب جلیل القدر حکام حکاری به خلفای بنی‌عباس منتهی می‌گردد اما چون سلسلۀ نسب ایشان را کسی مضبوط نگاه نداشته بود که به کدامیک از خلفا می‌رسد، عنان جواد خامۀ خوش خرام از تقریر ارتباط این طبقۀ ذوی الاحترام به خلفای عظام کرام منعطف گردید و الحق این طایفۀ عالی‌شأن در مابین حاکمان کردستان به علو حسب و سمو نسب معروفند و به اطوار و اوضاع مستحسنه موصوف و همواره سلاطین عظام و خواقین کرام در اعزاز و احترام ایشان کوشیده‌اند و طمع در الکاء و ولایت ایشان نکرده.

اگر احیاناً بعضی از سلاطین، ولایت ایشان را گرفته باشند بعد از تصرف باز به طریق ملکیت بدیشان داده‌اند و لهذا صاحب «تاریخ ظفرنامه»؛ مولانا شرف‌الدین علی یزدی آورده که امیر تیمور گورکان در شهور سنه تسع و ثمانین و سبعمایه= بعد از فتح، قلعۀ وان را مرکزوار در میان گرفته، کار بر محصوران مضیق گردانید و چون عزالدین شیر دید که تاب مقاومت و تحمل صدمت سرپنچۀ صاحبقرانی ندارد که گفته‌اند:

هر که با پولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد

لاجرم بعد از دو روز به قدم عجز و انکسار از قلعه بیرون آمده، به عتبه‎بوسی صاحبقران ذوی الاقتدار فایز گشت و ناصرالدین نام شخصی از اقربای او سر از ربقۀ اطاعت و انقیاد تیموری کشیده، درِ حصار «وان» را استوار کرده، آغاز جنگ و جدال کرده، چون بیست و هفت روز بدین وتیره گذشت دلبران رزم‌آزمای و بهادران قلعه‌گشای به قهر و غلبه، آن قلعۀ کیوان‌آسا را مسخر گردانیدند و اکثر متحصنان آن را با تیغ برّان و خنجر خون‌آشام از هم گذرانیدند و یکی از فضلا تاریخ فتح وان را به این عنوان یافته:

شاهی که به تیغ ملک ایران بگرفت
ماه عَلمش سرحد کیوان بگرفت
تاریخ گرفتن حصار وان را
پرسندت اگر بگو که کی وان بگرفت

و امیر تیمور بعد از تسخیر امیر یادگاراند خودی را به تخریب آن قلعه مأمور گردانید و چون قلعۀ مزبور از بنای شداد عاد است و سنگهای عظیم که در دیوار او نهاده‌اند در هیچ ابنیه واقع نشده، هرچند در انهدام او سعی تمام و اهتمام مالاکلام به‌جای آوردند، فایده بر آن مترتب نگشت.

عاقبت به اندک خرابی راضی گشته، موکب تیموری به‌جانب خوی و سلماس در حرکت آمده، چون قمر کریاس گردون اساس و قبۀ شادُروان فلک، مماس در صحرای سلماس به ذروۀ مهر و ماه رسید، امیر تیمور، ملک عزالدین را منظور نظر عاطفت اثر گردانیده، ملک موروثی و ایالت ارثی را به دستور ملکیت بدو ارزانی فرمود و منشور حکومت و فرمان ایالت به آل تمغای تیموری عز اصدار یافته، رخصت معاودت عنایت نمود.

و در سنه اربع و عشرین و ثمانمایه= ملک محمد بن ملک عزالدین به اتفاق والی ولایت بدلیس و اخلاط امیر شمس‌الدین به رهنمایی بخت و دولت بیکران به عز بساط‌بوس میرزا شاهرخ بن امیر تیمور گورکان مستسعد گشتند و مشمول عواطف شاهانه و منظور عوارف بیکرانۀ خسروانه شده، تجدید امضا مناشیر حکومت کردند و قبل از آنکه معرکۀ قتال و جدال میرزا شاهرخ با اولاد امیر قرا یوسف ترکمان در حدود الشکرد منعقد گردد، ایشان را رخصت انصرافی ارزانی فرمود که به ولایت خود عودت کردند و از سلاطین چنگیزیه نیز ملکنامه به خط ایغوری در خانوادۀ ایشان هست که به نظر راقم حروف رسیده.

غرض که همیشه پادشاهان عالی‌شأن در اعزاز و اکرام این طبقه، دقیقه نامرعی نگذاشته‌اند و ولایت ایشان را به ملکیت بدیشان ارزانی فرموده‌اند و جماعتی که به ترتیب از آن طایفه حکومت نموده‌اند شروع در شرح احوال ایشان می‌شود. «بعون اللّه تعالی».

گفتار در ذکر اسدالدین بن کلابی (بن) عمادالدین: از ثقات قدسی سمات به کرات، حاوی اوراق را استماع افتاده که از فترات زمان از اولاد حاکمان حکاری اسدالدین بن کلابی به دیار مصر افتاده، ملازمت سلاطین چراکسه اختیار نمود و در غزاء کفار فجّار ازو به دفعات آثار شجاعت و علامت شهامت به ظهور آمده.

اتفاقاً در یکی از معارک، یک دست او ضایع شد. پادشاه آن عصر بدل دست او از طلا ساخته به‌جای دست او نصب کرد و به غایت در اعزاز و احترام او کوشیده، او را ملقب به اسدالدین زرین چنگ گردانید. چون حسن بیگ آق قوینلو متصدی امور سلطنت ایران گشت انحراف به احکام کردستان پیدا کرده، صوفی خلیل و عرب شاه بیگ را که از عمدۀ امرا ترکمان آق قوینلو بودند به تسخیر ولایت حکاری مأمور گردانید و صوفی خلیل مدتی منتظر فرصت می‌بود که روزی فرصت یافته ایلغار بر سر حاکم حکاری برده، قضا را روز چهارشنبه بود و عزالدین شیر که در آن وقت حاکم آنجا بود هرچند مستحفظان حدود و طرق، اخبار رسیدن لشکر عدو بدو رسانیدند گفت امروز چهارشنبه است و روز قرقشه نیست و جنگ با دشمن یُمن ندارد و دولتخواهان و ناصحان، هرچند او را بر جنگ تحریض کردند فایده بر آن مترتب نشد که به یکبار صوفی خلیل و عرب شاه بیگ بر سر وقت او رسیده او را به قتل آوردند و ولایت حکاری بالکلیه از ید تصرف ایشان بیرون آورده متصرف گشتند.

حفظ و حراست و ضبط و صیانت آن ولایت را به عهدۀ اهتمام عشیرت دنبلی کردند و مدتی از نیابت آق قوینلو ولایت حکاری در تصرف عشیرت دنبلی می‌بود. جمعی از رعایاء ناحیۀ دژ از کفرۀ نصرانی که ایشان را آسوری گویند به عادت معهود به جهة کسب و کار به جانب مصر و شام رفته بودند. چون ملاحظۀ اوضاع و اطوار اسدالدین زرین چنگ کرده به خود قرار این معنی می‌دهند که این شخص لیاقت حکومت حکاری دارد. صلاح در آنست که این شخص را فریفته، برداشته به جانب ولایت حکاری برده به حکومت آنجا نصب سازیم و بعد از قرار، این مقدمات را به عرض اسدالدین رسانیده، او نیز قبول این معنی نموده به دلالت طایفۀ آسوری متوجه ولایت موروثی می‌شود و مدتی مخفی در میانۀ طایفه آسوری اوقات گذرانیده منتظر فرصت می‌باشد و عادت کفرۀ آن ناحیه چنان بود که روز شنبه که از کار و بار خود فارغ می‌شده‌اند ذخیرۀ قلعۀ دژ را از هیمه و سایر مایحتاج به قلعه می‌کشیده‌اند.

تا روز شنبه از شبهای مبارک، اسدالدین را با جمعی از دلیران عشیرت، لباس کفره پوشانیده، اسلحه و ادوات جنگ را در میانۀ علف و هیمه تعبیه کرده، پشتها بسته به طریق معهود توجه به طرف قلعه می‌کنند. چون بالتمام داخل قلعه می‌گردند، علف‌ها و هیمه‎ها را انداخته، اسلحه و ادوات جنگ را برداشته با تیغ‌های خون‌آشام، دلیران بهرام انتقام، روی به مردم قلعه نهاده بعضی از طایفۀ دنبلی را به ضرب تیغ بی‌دریغ بر خاک بوار افکنده و فرقه از آن جماعت را به پیکان زهر آبدار دمار از روزگار برآوردند.

القصه بهادران جلادت آثار، درون قلعه را از وجود مخالفان پریشان روزگار، به صیقل تیغ آینه کردار، چون درون خلوت نشینان، پاکیزه اطوار و قلوب محرمان سراپردۀ اسرار و صدور مشغولان آیة کریمۀ «الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» مصفّی ساختند و ندای «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» را به گوش هوش اقاصی و ادانی رسانیده، مجدداً خیام حکومت عباسیان را در سر قلعۀ دژ به اوج مهر و ماه برافراختند و اسدالدین روز به روز، آن ولایت را از وجود معاندان پاک کرده، پلاس سوگواری سپاه را به لباس عباسی مبدل ساخت و زبان روزگار مناسب این قصۀ غرابت آثار، این طُرفه ابیات انشا فرمود:

روز شنبه که دیر شماسی
خیمه زد در سواد عباسی
جمع بدخواه را پریشان ساخت
به فراغت بساط عیش انداخت

و ابتداء دولت حکام حکاری در دفعۀ ثانی چنانچه مذکور شد، چون روز شنبه بود و شنبه را در اصطلاح آن قوم شنبو می‌خوانند بدان واسطه، به حاکمان شنبو شهرت کردند و اسدالدین چون مدتی به سرداری و فرمانروایی طایفۀ حکاری قیام نمود، بعد از آن دست از دامان دنیای فانی کوتاه کرده و چنگ در گریبان عالم باقی زده به دارالبقا انتقال فرمود.

کدام دوحۀ اقبال سر به چرخ کشید
که صرصر اجلش عاقبت ز بیخ نکند

ملک عزالدین شیر بن اسدالدین زرین چنگ بعد از فوت پدر متصدی امور حکومت و متکفل مهام امارت شده، مدتی دارایی آنجا متعلق بدو بود. آخر به اجل موعود به عالم آخرت نهضت فرمود. به غایت مرد عادلی پسندیده فعال نیکوخصال خیّر بوده.

زاهد بیگ بن عزالدین شیر چون پدرش وفات کرد حاکم به استقلال گشته، ایام حکومتش قریب شصت سال امتداد یافت و درین مدت در آن ولایت فرمانروایی و حکمرانی کرده، اطاعت شاه اسماعیل صفوی نمود و منظور نظر شاهانه گشته، از عنایت بی‌غایت خسروانه، منشور ایالت موروثی بدو ارزانی داشت و گاهی او را خطاب به لفظ عمی می‌کرده و در مابین ایشان طریقۀ محبت و اتحاد و وظیفۀ اخلاص و اعتقاد به درجۀ اعلی و مرتبۀ قصوی بوده.

از وی دو پسر نیکواختر ماند؛ ملک بیگ و سید محمد بیگ. در آخر ایام حیات مملکت خود را به پسران قسمت کرده به دارالقرار رحلت فرمود. ملک بیگ بن زاهد بیگ به‌جای پدر در قلعۀ بای به امر حکومت متمکن گشت. در کمال عدل و داد با رعایا سلوک نمود، او را هفت پسر پاکیزه گوهر بود:

1. زینل بیگ 2. بایندر بیگ 3. بوداق بیگ 4. بایزید بیگ 5. حسین بیگ 6. بهاالدین بیگ 7. رستم بیگ

از آن جمله رستم بیگ در زمان حیات پدر به حفظ و حراست ناحیۀ کواش و قلعۀ اختمار مبادرت می‌نمود. به واسطۀ نزاعی که با عشیرت روزکی در سر ناحیۀ کواش نمود به قتل رسید و زینل بیگ به اتفاق محمود آغای سلبی؛ دژدار قلعۀ بای و اعیان عشیرت با پدر طریق عصیان پیش گرفت و قلعۀ بای را به تصرف خود درآورده، بعد از مجادله و مقاتله، پدر به دست پسر گرفتار گردید و زینل بیگ قصد قتل پدر نموده، آخرالامر از وادی قتل او گذشته قرار بر آن شد که پدر را مکفوف البصر گرداند. عاقبت به سعی حسین بیگ؛ پسر دیگرش، از آن ورطۀ خونخوار خلاص گشته فرار نمود و التجا به سید محمد بیگ؛ برادرش که حاکم و سلطان بود آورد.

در آنجا نیز توقف ننموده به نزد شرف بیگ؛ حاکم بدلیس رفت و شرف بیگ به اقصی الغایة به اعزاز و احترام او کوشیده، دقیقه از دقایق عزت و حرمت، نامرعی نگذاشت و زینل بیگ که ارشد اولاد او بود بعد از سید محمد؛ عمّش به استقلال تمام والی ولایت حکاری شد و احوالش مشروح بعد ازین مذکور خواهد شد و احوال سایر اولادش برین منوال است که ذکر می‌شود:

بایندر بیگ نام؛ پسرش فرار کرده به خدمت شاه طهماسب رفته و در آنجا نیز چندان رعایت و حمایت ندیده باز به وان مراجعت کرده، به اجل موعود درگذشت و ازو سه پسر ماند؛ زاهد بیگ و محمد بیگ و حاجی بیگ، و بوداق بیگ نام؛ پسر دیگراش، احرام زیارت بیت الله بسته در آن راه فوت شد و ازو دو پسر ماند؛ میر عزیز و سلطان حسین. و بایزید بیگ؛ پسر دیگراش در سلک زعمای دیاربکر منخرط بود. همراه مصطفی پاشای سردار به سفر شیروان رفته، در محاربۀ جلدر در دست امراء قزلباشیه گرفتار گشته، چون در قزوین به نظر شاه سلطان محمد رسید، حسب الامر شاه سلطان محمد او را به دست برادرزاده‌اش؛ زاهد بیگ داده به قتل آورد. و حسین بیگ پسر دیگراش بعضی اوقات به حکومت الباق مبادرت می‌نمود. آخر به اجل موعود برفت. ازو اسماعیل نام پسری ماند و بهاالدین بیگ نام پسر دیگرش در ضمن قضایای زینل بیگ احوال او بیان خواهد شد. «إن شاء الله تعالی».

سید محمد بن زاهد بیگ به معاونت و اهتمام عشیرت پنیانشی بر زینل بیگ برادرزاده‌اش مسلط گشته، او را از ولایت حکاری بیرون کرد و عموماً ولایت موروثی را به تحت تصرف درآورده. زینل بیگ التجا به سلطان حسین بیگ؛ حاکم عمادیه برد و به وسیلۀ عرض و امداد سلطان حسین بیگ متوجه درگاه عرش اشتباه سلطان سلیمان خان گشته، وزیر عصر، رستم پاشا نسبت به او در مقام التفات درآمده فرمود که قبل ازین تو از جفای بنی‌عمّان ترک اوطان کرده به طرف آذربایجان رفته اطاعت شاه طهماسب نموده، خاطر از ممر تو دغدغه‌ناک است. اگر چنانکه اهل و عیال و فرزندان خود را از سرحد قزلباش به این حدود می‌آوری خاطر از وادی تو بالکلیه جمع گشته، تفویض ایالت حکاری از عواطف علیّۀ شهریاری به تو مرحمت خواهد شد.

زینل بیگ قبول این سخن فرموده به استدعای آوردن اهل و عیال از آستانۀ سلیمانی متوجه ولایت حکاری گشت. در اثنای راه گذرش بر ولایت بختی افتاده بدر بیگ؛ حاکم جزیره، به واسطۀ عداوت قدیمه که با طایفۀ حکاری داشت بلکه بنا بر دوستی سید محمد که برو منت می‌نهاد، چند نفر از دلیران بختی را مسلح و مکمل نموده بر سر راه زینل بیگ فرستاد.

بعد از مقاتله و مجادله، جماعت بختی، زینل بیگ و رفقا او را از پای درآورده بر خاک هلاک افکندند و سر رفیقان او را از تن جدا کرده، سر او را رعایة نبریده به‌جای گذاشتند. چون سرهای مقتولان به نظر بدر بیگ رسید و سر زینل بیگ را در آن میانه ندید از احوال او استفسار کرد، گفتند او را به زخم تیر و سنان خسته و بی‌جان انداختیم و رعایت بزرگی او نموده سر او را از تن جدا نکردیم.

چون این اخبار در جزیره شایع شده به سمع حرم بدر بیگ رسید از شوهر خود التماس نمود که جسد زینل بیگ را به شهر درآورده به‌موجب سنن شرعی تکفین و تجهیز کرده، دفن سازند. حسب الرضاء خاتون چند نفر از ملازمان جهت آوردن نعش او مأمور گردانیده، فرستادگان بر سبیل استعجال خود را بر سر مقتولان رسانیده رمقی حیات در زینل بیگ تفرس کرده، او را نیمجان برداشته توجه به جزیره کردند.

چون (خبر) بقیۀ حیات او به سمع خاتون رسید، جراحی چند جهت او تعیین نموده ادویه و اغدیه و اشربه و سایر مایحتاج که لازم آن خستۀ ناتوان بود از سرکار خود مقرر فرمود. اگرچه بدر بیگ در قتل نمودن، جدّ تمام داشت اما خاتون به الحاح و ابرام در استخلاص او کوشیده، شعلۀ غضب شوهر را به زلال موعظه و نصایح فرونشانید و مرهم راحت به جراحت جان آن مستمند رسانید. و چون حق «سبحانه و تعالی» او را شفای عاجل کرامت فرمود، خاتون او را به اعزاز و اکرام تمام به جانب ولایت او روانه ساخت و زینل بیگ به صحت و سلامت به دیار حکاری آمده. مآل حال او و اولادش عنقریب مذکور خواهد شد.

اما چون سید محمد را در حکومت استقرار به هم رسید، اسکندر پاشای میر میران وان بدو نقار خاطر پیدا کرده، ایالت حکاری را از آستانۀ علیّه جهت زینل بیگ التماس نموده، فرمان همایون به نفاذ پیوست که هرگاه فرصت یابد سید محمد را به قتل آورده، ایالت حکاری را به زینل بیگ مفوض سازد.

اسکندر پاشا کس به طلب سید محمد فرستاده او را به وان دعوت کرد و او نیز ازین مقدمه واقف گشته با جمع کثیر به واسطۀ ملاقات پاشا متوجه وان گشت و به بهانۀ آنکه چون در وان آثار وبا و طاعونست داخل شهر نمی‌توانیم شد. اگر چنانچه حضرت پاشا لطف نموده قدم رنجه کرده در بیرون شهر محلی جهت ملاقات تعیین فرمایند ضمیمۀ سایر الطاف عمیمۀ آن حضرت خواهد بود.

اسکندر پاشا بالضرورة از وان بیرون آمده در مکان موعود با او ملاقات فرمود و سید محمد بعد از تلاقی شدن پاشا فی الفور به جانب وسطان معاودت کرد. چون خاطر بالکلیه از کید اسکندر پاشا فارغ ساخت، مردمان خود را رخصت انصراف داده، از روی فراغت و اطمینان خاطر چند روز در وسطان رحل اقامت انداخت.

اسکندر پاشا چون بر اوضاع او مطلع گشت آغای غلمان وان را با جمع کثیر بر سر او فرستاده پیغام داد که بعضی اخبار ناملایم از طرف قزلباش شایع گشته، آمدن شما به وان بر وجه مسارعت لازم است و آغای غلمان وان را متنبه ساخت که به هر عنوان که میسر است او را به وان می‌باید آورد.

آغای غلمان چون به وسطان رفت هرچند سید محمد در آمدن تکاهل و تکاسل نمود فایده بر آن مترتب نشده، او را جبراً و قهراً برداشته، به وان آورد و اسکندر پاشا سید محمد را حبس کرد و یعقوب بیگ پسر او به ارادۀ حکومت به جانب ولایت خود فرار کرد.

اسکندر پاشا حسن بیگ محمودی را که محرک سلسلۀ این قصه بود با طایفه از غلمان وان در عقب یعقوب بیگ فرستاده و یعقوب بیگ از آمدن لشکر خبردار گشته، خود را در میانۀ عشیرت پنیانشی انداخت که به معاونت شاهقلی بلیلان حاکم حکاری گردد. چون در ما بین شاهقلی و حسن بیگ محمودی طریقۀ اتحاد و قرابت ثابت بود، در قلع و قمع خاندان سید محمد یکدل و یکجهت بودند. حقوق خدمتکاری سابق را بر طاق نسیان نهاده ولی‌نعمت‌زادۀ خود را تسلیم حسن بیگ نموده، به اتفاق روانۀ وان شدند و اسکندر پاشا سید محمد و یعقوب بیگ را به قتل آورده، زینل بیگ را به دارایی و حکومت حکاری نصب کرد.

و از یعقوب بیگ سه پسر ماند؛ اولامه و سلطان احمد و میرزا. اولامه بیگ را اگرچه از ولایت موروثی بهره نرسید اما از دیوان سلطان مراد خان مرحوم حکومت خوی بدو مفوض گشته، چند سال به طریق سنجاق متصرف شد. آخر از سنجاق معزول شده متوجه درگاه عالی شد و در دارالسلطنۀ استنبول با پسر خود، عمر عزیز را به باد فنا داده رخت به آن جهان برد.

زینل بیگ بن ملک بیگ: سابقاً مذکور شد که زینل بیگ بعضی اوقات با پدر خود در مقام مخالفت و عصیان بود و گاهی با عم خود منازعت می‌فرمود تا آنکه قضایای که قبل ازین گذشت بر سر او آمده، حرم حاکم جزیره، او را از آن بلیه خلاص داده به دیار حکاری ارسال نمود.

از آن روز در تهیۀ اسباب سفر استنبول می‌بود که به یکبار خبر عزل رستم پاشای وزیر اعظم شنیده از رفتن مأیوس گردید. او را نه روی عودت و نه تاب قرار و سکونت در آن دیار ماند. بالضرورة فرار کرده روی توجه به آستانۀ شاه طهماسب آورده و شاه طهماسب به واسطۀ رعایت خاطر سید محمد چندان التفات به او نکرد.

مدتی متحیر و سرگردان می‌گردید تا وقتی که خبر وزارت رستم پاشا که تکرار از جانب سلطان سلیمان خان بدو مفوض گشته در دیار قزلباش شایع شد. زینل بیگ به‌عزم عتبه‌بوسی سلیمانی از آن دیار عودت کرد. رستم پاشای وزیر نیز چندان مقید به احوال او نشده، زعامتی در ولایت بوسنه من اعمال روم ایلی به مدد معاش او تعیین نموده، زینل بیگ را به آن صوب ارسال نمود و بعد از تسخیر قلعۀ وان که سید محمد؛ حاکم حکاری را به واسطۀ تهمت قصه سلطان مصطفی شاهزاده که یعنی در میانۀ او و شاه طهماسب، سید محمد واسطه گشته، طریق اتحاد مسلوک است و بعضی مقدمات دیگر که مذکور شد، اسکندر پاشا به قتل رسانید و رستم پاشا از وزارت معزول گشت.

اسکندر پاشا زینل بیگ را به ارادۀ حکومت حکاری به عرض سلیمانی رسانیده، از ولایت روم ایلی به وان آورد. او را اسکندر پاشا به واسطۀ زبانگیری بر حد قزلباش فرستاد. اتفاقاً در ناحیۀ سلماس، برادر خود بایندر بیگ که او نیز از جانب قزلباش به زبانگیری آمده بود، دوچار به هم خورده، در مابین ایشان مقاتله و محاربه اتفاق افتاد.

آخرالامر بایندر بیگ را شکست داده چند نفر از رفیقان او را گرفته نزد اسکندر پاشا آورد و این قصه سبب ترقی احوال زینل بیگ گشته، پاشای مزبور یکجهتی و اخلاص زینل بیگ را و استدعای حکومت حکاری به جهت او و واجب القتل بودن سید محمد را معروض پایۀ سریر خلافت مصیر پادشاهی گردانید و فرمانی سلیمانی به قتل سید محمد و تفویض ایالت حکاری به زینل بیگ به نفاذ پیوست.

حسب الفرمان به استقلال حکومت و دارایی آنجا قیام نمود و ایام حکومتش قریب به چهل سال امتداد یافت و بعضی اوقات ایالت ولایت مزبوره به برادرش بهاالدین بیگ مقرر شد اما آخر به دست زینل بیگ و پسرش، سیدی خان به قتل آمد و بلامنازعت حکومت به او قرار گرفت و چهار پسر نیکو سیر داشت؛ زاهد بیگ و سیدی خان و زکریا بیگ و ابراهیم بیگ.

اما زاهد بیگ بعضی اوقات با پدر، طریق عداوت و مخالفت می‌ورزید تا حسب الفرمان قضا جریان او را به دیار بوسنه به جای پدر اخراج کردند و زینل بیگ حکومت حکاری را به حسن ارادت به پسر دگر خود؛ سیدی خان فراغت کرده، منشور ایالت به نام او از پایۀ سریر خلافت مصیر حاصل گردانید.

اما سیدی خان در عنوان جوانی و عنفوان زندگانی از اسب افتاده، جان به جهان آفرین سپرد و زینل بیگ منشور ایالت به نام زکریا بیگ نام، پسر دیگرش کرده، ناحیۀ الباق را به طریق سنجاق به اسم ابراهیم بیگ نموده، در تاریخ سنه ثلث و تسعین و تسعمایه993 که عثمان پاشا وزیر اعظم به فتح و تسخیر آذربیجان حسب الفرمان سلطان مراد خان مأمور گشت، حکم همایون به نام زینل بیگ نوشته، ارسال نمود که به نهب و غارت ولایت قزلباشیه مبادرت نماید.

اتفاقاً در آن حین شاه سلطان محمد با سلطان حمزه میرزای؛ پسر خود در تبریز توقف داشت. چون خبر آمدن زینل بیگ به الکای مرند مسموع شاه و شهزاده گشت، امرا و قورچیان ترکمان را به دفع او فرستاده. در وقتی که لشکریان زینل بیگ از تاراج الکای کرکر و زنوز و مرند سالم و غانم عودت کرده بودند و زینل بیگ با معدودی چند در حوالی کاروانسرای الکی، به ادای نماز عصر مشغول بود، طایفۀ ترکمان به سر وقت او رسیده، میانۀ ایشان مجادله و محاربه واقع شد.

زینل بیگ با آقایان خود به درجۀ شهادت فایز گشت و پسر او ابراهیم بیگ اسیر و دستگیر گردید. سادات و اهالی مرند جسد زینل بیگ را در آنجا دفن کرده، بعد از فتح تبریز به جولامرک نام، محل نقل نموده در مدرسه که خود بنا کرده بود مدفون گردانیدند و از دیوان سلطان مراد خان ایالت حکاری به‌موجب نشانی که در زمان حیات پدر به زکریا بیگ داده بودند، باز بدو عنایت شد و ابراهیم بیگ را به مبلغ خطیر از قید قزلباش خلاص گردانیده، به قاعدۀ اول به حکومت ناحیۀ الباق مبادرت می‌نماید.

زکریا بیگ بن زینل بیگ چون مدت دو سال از حکومت او متمادی شد، جعفر پاشای وزیر که به ایالت وان و به محافظت آذربیجان قیام و اقدام می‌نمود، به تحریک بعضی مردم فرمود که ایالت حکاری به حسب شرع مصطفوی و قانون و آداب عثمانی، حق زاهد بیگ؛ پسر بزرگ زینل بیگ است و تفویض این امر بدو لایق و مناسب است.

فی الفور این مضمون را معروض آستانۀ علیّه و سدۀ سینه گردانید. از دیوان عثمانی ایالت حکاری به زاهد بیگ مفوض گردید. حسب الاشارة جعفر پاشا، زاهد بیگ به حفظ و حراست و ضبط و صیانت ولایت مبادرت نمود اما چون میلان خاطر اکثر عشایر و قبایل به جانب زکریا بیگ بود، گردن اطاعت به زاهد بیگ ننهاده، کار به سرحد مجادله و مقاتله انجامید و عاقبت زاهد با پسر خود به قتل رسید.

چون این احوال مسموع جعفر پاشا گشت ایالت حکاری را به جهت ملک بیگ نام؛ پسر زاهد بیگ عرض نمود و منشور ایالت به نام او از درگاه همایون آورده، جمع کثیر از لشکر وان و تبریز همراه ملک بیگ نموده، به ضبط ولایت فرستاد.

این مرتبه زکریا بیگ را تاب مقاومت نمانده التجا به سیدی خان؛ حاکم عمادیه برد. به اتفاق مومی الیه کما هی احوال خود را معروض پایۀ سریر اعلی گردانید و از دیوان همایون، ایالت حکاری به دستور سابق به شرط آنکه صد هزار فلوری به طریق تقبل به دیوان عثمانی ادا کند، به امداد و معاونت سنان پاشا وزیر اعظم بدو مفوض شد و زکریا بیگ به ولایت خود عودت کرده، ملک بیگ را از ولایت اخراج نموده و ملک بیگ به استدعای حکومت به استنبول رفته، به مرض طاعون از پای درآمد.

و در اوایل سنه خمس و الف1005 به فساد فخرالدین نام شخصی که چند سال از نیابت زکریا بیگ در درگاه پادشاهی توقف داشت، ابوبکر آغای کتخدای زکریا بیگ که به زیور راستی و دیانت آراسته بود به قتل رسید و شرح این قصه آنست که سنجاق خوی را که اولاد شاهقلی بلیلان به واسطۀ امیر سیف‌الدین نام؛ برادرزادۀ خود به شروط چند گرفته بودند، فخرالدین مزبور، خوی را علی رغم ایشان به جهت حسن بیگ؛ ولد سیدی خان بیگ؛ برادرزادۀ زکریا بیگ گرفته، از آستانۀ سلطان گیتی‌ستان؛ محمدخان غازی منشور ایالت آورد و عداوت قدیمه که میانۀ زکریا بیگ و اولاد شاهقلی بلیلان بود و به وسیلۀ ابوبکر آقا به دوستی و اتحاد مبدل گشته بود، باز بر سر حکومت خوی، آن خصومت منعقد گردید، دوستی و محبت به نزاع و کدورت انجامید و ابراهیم بیگ چند دفعه به ارادۀ ضبط خوی آمد.

امیر سیف‌الدین با او در مقام مجادله و مقاتله درآمده او را به خوی نگذاشت. عاقبت جمع کثیر از طرفین به قتل رسیده، هرچند ابراهیم بیگ درین باب از زکریا بیگ امداد و استعانت طلب کرد، اگرچه به حسب ظاهر، بعضی از مردم عشایر و قبایل به مدد او ارسال داشت اما ضمناً چون ابوبکر آقای؛ وکیل او به فساد راضی نبود، معاونت کلی ننمود تا محلی که ابوبکر آقا به تهنیت سنان پاشای میر میران با تحف و هدایا از طرف وسطان آمد.

فخرالدین نام مفسد چون می‌دانست که سنان پاشا مرد بی‌قید طماع جبار است، محل آنست که ابوبکر آقا را از پا درآورم به اتفاق حسن بیگ؛ ولد سیدی خان در عقب او به وان آمد، عرضی چند از زبان زکریا بیگ به دروغ به نظر پاشا آورده؛ مضمون آنکه از تغلب و تصرف ابوبکر آقا به تنگ آمده‌ام؛ اگر چنانچه حضرت پاشا او را گرفته به قتل آورد سه خروار زر به طریق هدایا به خزینۀ پاشا ارسال می‌نمایم.

پاشای طماع این سخن را فوز عظیم دانسته، فی الحال او را گرفته به قتل رسانید و حالا که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005 است زکریا بیگ به حکومت جولامرک که مقر دولت خانواده ایشانست و ابراهیم بیگ به دارایی الباق مبادرت می‌نمایند. امید که به افعال مستحسنه موفق باشند.