در باغ خیال تو دلم گشت گهر سنج
تخمیس غزل مسیح
لە کتێبی:
اشعار فارسی شیخ رضا
بەرهەمی:
شێخ ڕەزای تاڵەبانی (1831-1910)
1 خولەک
1156 بینین
در باغ خیال تو دلم گشت گهر سنج
مهرت به دلم نقش کشیده است چو شطرنج
می گشت شب و روز چو افعی به سرگنج
«چشم و خط و خال و رخ و ابروی تو هر پنج
زیباست برآن عارض نیکوی تو هر پنج»
تا چشم من امروز بدان سیم بر افتاد
کز شوق جمالش دل و جان بی خبر افتاد
مرغان صبوحی همه گشتند به فریاد
«سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد
گشتند فدای قد دلجوی تو هر پنج»
در روی زمین نیست به خوبی چو تو انسان
هر چند که گفتیم تویی یوسف کنعان
زاهد که نظر کرد همی گفت به قرأن
«شمس و قمر و مشتری و زهره و کیوان
هستند هواخواه سر کوی تو هر پنج»
میگفت خوش آن نوحهگری عاشق دلریش
تا چند نهی بر سر هر گل هوس خویش
رحمی بنما بر من مسکین جفاکیش
«پیویسته من و عابد و زاهد، شه و درویش
بوسیم کف پای سگ کوی تو هر پنج»
خواهی که بیابی ز ره عشق فتوحی
باید که رضاناسناوی ئەدەبی نوش کنی جام صبوحی
نومید مشو از کرم او چو نصوحی
«عقل و خرد و هوش و دل و جان «مسیحی»
بر باد شد از حلقهی گیسوی تو هر پنج»