خواب دیدم دوش کز مغرب بر آمد آفتاب

در وقتی که والی موصل برای تفتیش به کرکوک می‌آید
لە کتێبی:
اشعار فارسی شیخ رضا
بەرهەمی:
شێخ ڕەزای تاڵەبانی (1831-1910)
 2 خولەک  1186 بینین
خواب دیدم دوش کز مغرب بر آمد آفتاب
چیست گفتم بامدادان ای عجب تعبیر خواب
ناگهان از سمت موصل عازم کرکوک شد
آفتاب عالم آرا والی عالی جناب
چون شنیدم این خبر از بهر تبریک قدوم
ره نورد بادپا را پا نهادم در رکاب
تیز رفتاری چو عزم عالم بالا کند
ره به منزل می‌برد پیش از دعای مستجاب
برق کرداری چو از بالا جهد سوی نشیب
بهر صیدی از هوا گوئی فرود آمد عقاب
یک دو فرسخ ره به استقبال بیرون تاختم
خیمه‌ها دیدم ز هر جانب طناب اندر طناب
دشت گفتی قلزم است و جست و خیز خلق موج
درمیان موج مردم خیمەها همچون حباب
باز بگرفتم عنان تا موکب والی رسید
در زمان کردم به سوی موکب والا شتاب
خویش را از خانه‌ی زین بر زمین انداختم
جبهه‌ی تعظیم را صد جا نهادم بر تراب
آصف خاکی نهادم چون فراز خاک دید
کرد در ساعت سرافرازم به توجیه خطاب
آمد از روی تواضع با من اندر گفت و گو
گرم گرم از وی سؤال و، نرم نرم از من جواب
تا شدم یک بارەگی سرمست صهبای حضور
عندلیب آسا دریدم پرده‌ی شرم و حجاب
کردم آغاز ثناخوانی به آواز بلند
وز جمال شاهد معنی برافکندم نقاب
خیر مقدم مرحبا ای خسرو مالک رقاب
ملک و ملّت شد به تشریف قدومت فیض‌یاب
هم ز شادیّ قدوم توست آخر این همه
خنده‌ی برق و صدای رعد و شاباش سحاب
بر زبانش گر براند نام عزمت ناخدا
میرود بی امتنان بادبان کشتی بر آب
کار عاقل نیست رفتن بر خلاف رای تو
خویش را رسوا کند دیوانه‌ی جنّت مآب
در ولایت بعد ازین حادث نگردد فتنه‌ای
تا تو باشی و فهیم پاشا ترا نائب مناب
بعد ازین از این دو عقرب نبودم اندیشه‌ای
چون بدیدم اقتران ماه را بر آفتاب
اقتران این دو نیّر مایه‌ی آسایش است
من چنین فالی زدم «والله اعلم بالصواب»
از خدا خواهم که دارد در جهان این هر دو را
برقرار و پایدار و کامکار و کامیاب