من اگر روان نسازم به پیامبری صبا را

مخمسی دیگر بر شعر حافظ در مدح صبحی پاشای وزیر
لە کتێبی:
اشعار فارسی شیخ رضا
بەرهەمی:
شێخ ڕەزای تاڵەبانی (1831-1910)
 2 خولەک  927 بینین
من اگر روان نسازم به پیامبری صبا را
به جناب صبحی پاشا که ترحمی خدا را
ز مقربان خاقان که شود وسیله ما را
«به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را»
پدر تو سامی پاشا که به پاکیش گواهم
نظری به سوی من داشت تو نمی‌کنی نگاهم
سخن رقیب بدمست مشنو که خیرخواهم
«ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند خدا را»
پدرت همیشه برمن ز کرم دری گشودی
چه کریم بود إلهی که مرا همی‌ستودی
پدر آشنای خود را تو ز لوح دل ربودی
«چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
رخ همچو ماه تابان دل همچو سنگ خارا»
من اگر چه خاکسارم تو قرین مهر و ماهی
من اگر چه بینوایم تو وزیر پادشاهی
زمیان ما تفاوت ز مه است تا به ماهی
«همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
تو که آفتاب صبحی قدحت ز نور لبریز
پی ذرەهای ناچیز کرمت وسیله انگیز
سحری رضاناسناوی ئەدەبیی خودرا به دهن نواله‌ای ریز
«بخدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که به وقت صبحگاهی اثری بود دعا را»