از دور بر جنازهام افگن یکی نگاه
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
845 بینین
از دور بر جنازهام افگن یکی نگاه
پاکم نما بیک نظر پاکت از گناه
ای دل بروی زرد همه اشک سرخ ریز
خواهی گرت سفید شود نامهی سیاه
امروز جبهه سای به خاک شکستگی
فردا به اوج فخر برا برشکن کلاه
باشد ملازم تب عشق آه دردناک
احوال عاشقان تو باشد چنین تباه
فریاد ازین جفا که دو بالا است حور تو
بیداد میکنی و برنجی ز دادخواه
یک آهنین حصار زهی آفت است عشق
از مرگ هم ببارگهش میبرم پناه
یار آمد و زنالهام آزرده گشت و رفت
تأثیر را ز ناله همین دیدهایم آه
محویناسناوی ئەدەبی چه سود، زر ننمودی مس وجود
حیف آیدم تو مردم و مردم گیا، گیاه
پس دست زن به دامن شاهی که بندهاش
بس بنده را بنیم نظر کردهاند شاه
خاک رهش به پاش بسر تاج شاهی است
راهش به سوی کعبهی مقصود شاهراه
بر روح و بر ضریح وی از بارگاه قدس
پیوسته دار نور فیوضات یا اله!