رحم بر بندهی بیچاره نیاوردی حیف
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
1022 بینین
رحم بر بندهی بیچاره نیاوردی حیف
آبروی شرف چارهگری بردی حیف
خشمگیری به هوس دادگری را نسزد
دل محزون مرا بیگنه آزردی حیف
راز مستور شد از سرخی تو فاش ای اشک
ماجراها به رخ زرد من آوردی حیف
پیشرو کحل بچشمند ز گرد محمل
پای همت تو درین راه نیفشردی حیف
صافی عمر نمودی همه صرف سفهات
پس ازین دم همه دم درد کشی دردی حیف
تو که مرد آمدی ای وای به صد نامردی
رفتی و همچو زن فاحشهای مردی حیف
فخر هرکس به زبان خودش است ای محویناسناوی ئەدەبی
پارسی را تو که بگزیدهای بر کردی حیف