از لعل تو هرکس به مسیحا شده قانع

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  679 بینین
از لعل تو هرکس به مسیحا شده قانع
از روح مقدس بأطبّا شده قانع
خاکسترکی را دهد او فضل بر اکسیر
از درد تو هر کو به مداوا شده قانع
محروم زعشق از پی انگور بهشت است
زاهد بمویز از خم صهبا شده قانع
چون جام ز بزمت نکشیدیم می وصل
چون آینه‌ام دل به تماشا شده قانع
داده است به خر مهره چها بحر گهر را
از دولت دین آن که به دنیا شده قانع
رم می‌کند از خلق چو آن آهوی وحشی
مجنون من از شهر به صحرا شده قانع
ما محض خیالیم دگر هر چه که هست اوست
نادیده حقیقت به من و ما شده قانع
دشنام تو هر کو به ثنای دیگران داد
بهر خزف او از در یکتا شده قانع
یار آمد و جان و دل خود کرد نثارش
محویناسناوی ئەدەبی ز دل و جان به دلارا شده قانع