آن بلای دین و دل شد جلوه‌گر باز، العیاذ

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  766 بینین
آن بلای دین و دل شد جلوه‌گر باز، العیاذ
صبر و هوش از ما ربود از جلوه‌ی ناز، العیاذ
باز بر دست آن نگار دیده باز از بهر صید
رفت و باز آمد یکی باز قضا باز، العیاذ
خنده‌ی زیر لبش جان بخش و چشمش دلستان
دستگاهش رفت بالاتر ز اعجاز، العیاذ
رخ ز می کرد آتشین و خلق را پروانه ساخت
ترک من زردشتی‌ای را کرد آغاز، العیاذ
در نظر دارد مگر صید ملایک رو به چرخ
دیده‌اش تیر نگه را داد پرواز، العیاذ
چرخ کج‌رو کاسه‌ی طنبور را ماند به چشم
گوش بر ناسازی آهنگ این ساز، العیاذ
از رقیب احوال محویناسناوی ئەدەبی را بپرسید آن پری
می‌کند با دیو بحث از «گلشن راز»، العیاذ