شدم مجنون چو بر دل خوردمی از غمزه پیکانش
لە کتێبی:
شیعرەکانی شوکری فەزڵی
بەرهەمی:
شوکری فەزڵی (1882-1926)
1 خولەک
1189 بینین
شدم مجنون چو بر دل خوردمی از غمزه پیکانش
به آهویان شدم همدم به یاد چشم فتّانش
زند حرف محبت بامدادان باز از شوخی
همان طفل نگه بر لوحهی دل کلک مژگانش
ز اشک سرخ رنگم زرد و درد از حیرت چشمم
سفید از انتظار و سیهروزم ز هجرانش
همان ماضی و استقبال و حال و مصدر الفت
که هشیاری و رسوایش، دردی نیست درمانش
اگر مشک خطا گفتم خطش را، بس خطا کردم
که رویش گلشن عدل است نوخیزیده ریحانش
ز شوق صفحهی گلزار رویش را سحرگاهان
به گردون میرساند بلبل دل آه و افغانش
کسی داند بهای لؤلؤ نظم من ای همّیناسناوی ئەدەبی
که در غواص بحر پر فصاحت رفته ازمانش