شدم مجنون چو بر دل خوردمی از غمزه پیکانش

From the Book:
Şî’rekanî Şukrî Fezɫî
By:
Shukri Fazli (1882-1926)
 1 minutes  954 views
شدم مجنون چو بر دل خوردمی از غمزه پیکانش
به آهویان شدم همدم به یاد چشم فتّانش
زند حرف محبت بامدادان باز از شوخی
همان طفل نگه بر لوحه‌ی دل کلک مژگانش
ز اشک سرخ رنگم زرد و درد از حیرت چشمم
سفید از انتظار و سیه‌روزم ز هجرانش
همان ماضی و استقبال و حال و مصدر الفت
که هشیاری و رسوایش، دردی نیست درمانش
اگر مشک خطا گفتم خطش را، بس خطا کردم
که رویش گلشن عدل است نوخیزیده ریحانش
ز شوق صفحه‌ی گلزار رویش را سحرگاهان
به گردون می‌رساند بلبل دل آه و افغانش
کسی داند بهای لؤلؤ نظم من ای همّیPen name
که در غواص بحر پر فصاحت رفته ازمانش