ای مرا از عشق رویت دل چو مجنون دربه‌در

لە کتێبی:
دیوانی حاجی قادری کۆیی
بەرهەمی:
حاجی قادری کۆیی (1816-1897)
 1 خولەک  1032 بینین
ای مرا از عشق رویت دل چو مجنون دربه‌در
عالم از شوق جمالت خون فتاد اندر جگر
روز و شب از کوی جانان یک نگاهم آرزوست
تا نثار او کنم جان از بهای یک نظر
سینه چاکم کرد چون گل غمزه‌ی چشم از نگاه
ای نگه چون سم قاتل تیغ بران در اثر
تا فرود آمد به رویش حلقه‌ی زنجیر زلف
دل فتاد اندر کمندش چند کرد از وی حذر
هر که در بستان حسنت آمد از بهر نگاه
غنچه سان خون در دل آمد هوش افتادش ز سر
آهوی چشمت به زیر ابروی هم چون هلال
سینهها را تیر باران کرده ساز رهگذر
گلشن عیش من اندر آتش هجران تو
شد بهارش چون خزان، بی برگ ماند و بی ثمر
ناله از دل، آتش از تن، دودم از جان می‌رود
روز و شب حالم چنان است زین میانم درنگر
ناله‌ی «حاجیناسناوی ئەدەبی» جهان افگند یک سر در خروش
در توی کافردل، نسازد ناله‌ی زارم اثر