ای فتنهٔ عالم به نگاه! این چه جمال است؟

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  572 بینین
ای فتنهٔ عالم به نگاه! این چه جمال است؟
کز وصف جمال تو زبانم همه لال است!
جانا دل من سوخت ز داغ لبت، آخر:
تا کی دل من تشنه‌ی این آب زلال است
بگذار که قربان شوم این شمع رخت را
در مذهب ما سوزش پروانه وصال است
ما را هوس وصل لب و زلف تو هیهات!
عمر خضر و آب بقا، فکر محال است!
این طلعت زیبای تو را مه نتوان گفت
کاین ثابت و آن سوخته‌ی برق زوال است
«شاید به دمم فاتحه‌ای عین کمال است
کس ماه ندیده است که در عین کمال است»
دور از تو چنان زار و نزار است «وفاییناسناوی ئەدەبی»
گویی که ز مهجوری خورشید هلال است