ای رخ و زلفت شب تاریک و روز روشن است

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  386 بینین
ای رخ و زلفت شب تاریک و روز روشن است
بی شب و روز تو روز و شب فغان کار من است
طرّهٔ مشکین مزن بر هم دگر مشکن دلم
زان که مشکین طرّه‌ات مسکین دلم را مسکن است
شمع کافوری همی گویند بی دود است و من
حیرتم از سنبل زلف و بیاض گردن است
هر کجا بینم تو را در من فتد شوری دگر
نغمه‌ی بلبل بود آری که هر جا گلبن است
آسمان ماهی ندارد، بوستان سروی چو من
ماه من مشکین کمند و سرو من سیمین تن است
ناتوان و خسته‌ام بی خنده‌ی شیرین لبت
آری آن آرام جان و وان دگر جان من است
آفت جان «وفاییناسناوی ئەدەبی» در سر بازار عشق
زلف مشکین و لب شیرین و چشم پر فن است