قصیده‌ی بحر نبوت

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 2 خولەک  357 بینین
ای گوهر درج صدف و بحر نبوت
وی کوکب برج شرف و کان فتوت
پیداست‌ ز پیغام تو آیین سعادت
ظاهر شده ز احکام تو آثار مروت
بر فوق سما نیست چو تو ماه درخشان
بر تخت زمین نیست چو تو شاه به عزت
کاشانه‌ی جاه تو «دنی فتدلیعەرەبی» است
بگشاده‌ ز تو از شب اسرا در وحدت
از فرط هوای تو عوالم شده ظاهر
دیده بر جای تو بود عاصی امت
انوار تو شد باعث خلق همه مرسل
اسرار تو شد بر همگی موجب بعثت
بر قول عدوی تو که آدم شده نادم
با اسم تو بگشاده برو درگه توبت
از خلت تو نار خلیل است گلستان
کردی ید بیضای‌ کلیم‌ شافی علت
انفاس مسیحا‌ ز تو شد محیی‌ اموات
نوح از تو نجات یافته بر کشتی قدرت
یونس به درون سمک‌ آرام ز تو یافت
صبر از تو به ایوب رسیده ز بلیت
ادریس به فردوس رسیده به ره توست
تزیین دهد اتباع تو را جامه و زینت
اعزاز تو یوسف به عزیزی برسانید
با یاد تو یعقوب اجابت شده دعوت
داوود همان معجزه و نغمه‌ ز تو یافت
بر آهن نک داشت ز تو بازوی قوت
حکم از تو روان گشت سلیمان به سر خلق
زان وقت که بخشیدی به او خاتم دولت
خضر از پی فرمان تو دارد همه گردش
هم آب حیاتش تو نمود و ره ظلمت
از قطرهٔ تو بحر اطبا شده لقمان
در گنج تو افتاده بدست گوهر حکمت
بوبکر به دل مهر صداقت تو نشاید
فاروق تو کردی عمر و اعدل ملت
عثمان ز حیای تو شده جامع قرآن
دادی اسد الله تو این غیرت صولت
اصحاب عشر کردی به الطاف مبشر
از قدر تو ساکن شده در روضه و جنت
از کان کرم هر چه بدادند به خلایق
مقصود خدا تو شدی ای باعث رحمت
ما سوخته جان، بسته زبان، خسته دلانیم
پیوسته ز هجران تو در ورطه و ذلت
جانا چه شود بهر خدا صافیناسناوی ئەدەبی نوازی؟
چون درد تو بنشاند در این گوشه و محنت