یا که بر چشمم جمال یار بودی کاشکی

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  503 بینین
یا که بر چشمم جمال یار بودی کاشکی
یا به دستم زلف چون زنار بودی کاشکی
هر زمان چون عود و نی مینالم‌ از درد فراق
در وجودم هر رگی چون تار بودی کاشکی
اشک چشم و زرد رویم بس که غمازی کنند
سرّ عشقم در سر بازار بودی کاشکی
تا که یک دم سیر میدیدم‌ جمال یار خود
نقش رویش بر در و دیوار بودی کاشکی
باغبانا چیست روزی ره به گلزارم دهی؟
چون سرم تا پای زخم خار بودی کاشکی
مانی عشقش از جفا جدول به دور دل کشید
نقطه‌ی دل را وفا پرگار بودی کاشکی
این سر پرشور صافیناسناوی ئەدەبی سر عشقم فاش کرد
همچو منصورکەس هر زمان بردار بودی کاشکی