رفیقان همتی، فریاد، زاری
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
537 بینین
رفیقان همتی، فریاد، زاری
شبم تا صبح این افغان و کاری
به در رفته ز دست بی اختیاری
شدم یاران اسیر زلف یاری
زخم دارم من از تیر حبیبان
دوا کی خواهم از دست طبیبان؟
دعا خواهید بهر این غریبان
شدم یاران اسیر زلف یاری
چنان از عشق جانان نتوانم
خبر از حال خود چیزی ندانم
ازین در هستی خود در گمانم
شدم یاران اسیر زلف یاری
چو مجنون سو نهادم در بیابان
همیشه دل پر از خون دیده گریان
ندانی از چه شد حالم پریشان
شدم یاران اسیر زلف یاری
رفیقان دست از صافیناسناوی ئەدەبی بدارید
به کفر زلف یارم واگزارید
به پیشم نام اسلامی میارید
شدم یاران اسیر زلف یاری