ز بیداد فراقت پادشاه دل گدا کردم
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
364 بینین
ز بیداد فراقت پادشاه دل گدا کردم
به شمشیر غمت سر در تن شادی جدا کردم
چو در سمع قبولت پند بی معنی رقیب آید
به جانت جان و سینه مرکز تیر قضا کردم
چو چشم بادهات برتافتی از حال می خواران
ز راه کعبه برگردیدم و میخانه جا کردم
پناه بر کوه صبر آوردم از بیداد هجرانت
ز بیم دشمن غم نالهٔ دل آشنا کردم
ندانستم که این جور و ستم بر من روا دارد
غلط کردم که جان را صرف شوخ دلربا کردم
به تشریح کلامم حسن آدابت بیان ناید
از نحو وصف تو جان صرف و تحصیل جفا کردم
اگرچه یار غائب شد ز چشمت صافیاناسناوی ئەدەبی اما
ز عکس فکر او آیینهٔ دل را جلا کردم