به در کردم ز لوح دل خطای ننگ آمیزش
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
439 بینین
به در کردم ز لوح دل خطای ننگ آمیزش
به رهن می نهادم خرقهٔ تقوی و پرهیزش
چو با دیوانگی این دل به ماها تندخویی کرد
رسن در گردن اندازیدم از زلف دل آویزش
به سوی جان مشتاقان نگارم گر نظر دارد
دهم از یک نگاه او خراج ملک پرویزش
به صحن بارگاه دل عجیب غوغاست چون هر دم
به خون آغشته میبینم صف مژگان خونریزش
بگویند عاشق شیدا ننازد تا به بیداری
سواد زلف یارست این خیال و درد شبخیزش
به سروقتم اگر ساقی بیاید چون رخش بینم
نقود جان کنم دردم نثار جام لبریزش
اگرچه کرد غم پوشیده رویم صافیاناسناوی ئەدەبی لیکن
به آب چشم خود شستم غبار محنت انگیزش