از آتش هجران دوست، آید ز دل بوی کباب

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  368 بینین
از آتش هجران دوست، آید ز دل بوی کباب
از لشکر غمهای اوست شد خانهٔ شادی خراب
زان نار فرقت جان و دل پیوسته از سوز و گداز
در اشک حسرت هر زمان سر تا به پایم غرق آب
آزارم ار خواهی رقیب با عشق اویم واگذار
کاندر هوای ناز او کس نیست چون من در عذاب
دردا ازین دنیای دون عمرم به تلخی صرف شد
آیا بود ایام ما باری نماید انقلاب؟
بر صفحهٔ لوح دلم جز حرف نامش نقش نیست
جز حالت میخوارگی دیگر نخواهم من صواب
ما را به کوی نیک وی ره را ندادند بهر آن
چون غیر درس عشق او چیزی نخواندم در کتاب
صافیناسناوی ئەدەبی به روز آخرت گوید نبیند روی دوست
در زمرهٔ اغیار عشق: يا ليتني كنت ترابعەرەبی