می خوارم از روز ازل ساقی تو پر کن جام ما

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  401 بینین
می خوارم از روز ازل ساقی تو پر کن جام ما
آیا چه آرد بر سرم؟ این طالع بدنام ما
جانم فدایت ای صبا، چیزی خبر داری ز دوست؟
نشنیدی آری از وفا، تا بر لب آرد نام ما؟
از سوی تو لطف است و قهر، شایسته‌ام بر این و آن
هر چه روا دارد خوش است آن پیر درد آشام ما
زاهد اگر ایمان تو در طیلسان پوشیده است
کفر عظیم است این عمل در جملهٔ احکام ما
دیدن جوان خوب رو قدرت نمایانست ازو
تحریم نتوانیم کرد، کفر است در اسلام ما
از هستی و از نیستی، جمعش تجلیات اوست
دیگر ندانم مذهبی، این است خود پیغام ما
صافیناسناوی ئەدەبی چو معلوم است خود راه سعادت دخل چیست
قسمت چه باشد در ازل هم او بود انجام ما