ای دوست دل از بند غم و جور رها کن

لە کتێبی:
دیوانی حاجی قادری کۆیی
بەرهەمی:
حاجی قادری کۆیی (1816-1897)
 2 خولەک  321 بینین
ای دوست دل از بند غم و جور رها کن
در دل بیچاره‌ام از رحم روا کن
مشتاق نگاه است ز کرم کام روا کن
«ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به من سوخته‌ی بی سروپا کن»
ای بزم مراعارض گلفام تو ماهی
مژگان توم خنجر و ابروی تو شاهی
تا کی بزند بر دل بیچاره سیاهی
«دارد دل درویش تمنای نگاهی
زان چشم سیه مست به یک غمزه دوا کن»
جان باد فدای خم ابروی هلالت
گل گشت پریشان ورق از شرم جمالت
خورشید شد از حسن تو در عین خجالت
«گر لاف زند ماه که ماند به جمالت
بنمای رخ خویش و مه انگشت نما کن»
ای سینه‌ام از پیک ترا لحظه نشانی
بدحال و پریشان شدم از زخم امانی
رحمی کن و از کوی خودم ده تو مکانی
«ای سرو چمن از چمن و باغ و زمانی
بخرام درین بزم و دو صد جامه قبا کن»
چشمان من از باده‌ی اشکم شده ساغر
مژگان توم خون جگر ریخته ظاهر
سر خاک ره کوی توم ای شه «فاخر»
«با دل شدگان جور و جفا تا به کی آخر
آهنگ وفا، ترک جفا بهر خدا کن»
گر رفت رقیب از برت ای شمع دلارا
- - - - - - - - - -دەقی نائاشکرا
در عهد تو «نابد» قدمی نیست چو مارا؟
«مشنو سخن دشمن بدگوی، خدارا
با «حافظ» مسکین خود ای دوست وفا کن»