در بیان انساب طوایف اکراد و شرح اطوار ایشان

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 12 خولەک  2731 بینین

محرران نامه‌ی تدبیر «و هو علىٰ كل شي قديرعەرەبی» صورت این مقدمه بر لوح بیان چنان عیان کرده‌اند که در انساب طایفه‌ی اکراد اقوال مختلفه بسیار است. از آن جمله بعضی برانند که در زمان ضحاککەس ماران که پنجم سلاطین پیشدادیانناوی تایبەت است و بعد از جمشیدکەس بر سریر سلطنت ایرانشوێن و تورانشوێن بل اکثر جهان متمکن شد. اما چنان ظالم و بی‌دین بوده که برخی از مورخان شداد از او تعبیر کرده‌اند و لهذا یکی از فضلای بلاغت انتما در بیان ظلم وی گوید:

چو جمشید ازین وحشت آباد رخت
بیرون برد بگرفت ضحاک تخت
قضا کرد ملک اقالیم سبع
مقرر به ضحاک شداد طبع
اساسی که آن دشمن دین نهاد
نه بر وضع شاهان پیشین نهاد
در ایام او این سخن عام بود
که ایام او شرّ ایام بود

و با وجود طبیعت ظلم اتفاقاً دو رگ از کتفهای او مانند مار سر به در کرده بوده است که در اصطلاح حکما او را سرطان گویند و از ظهور این علت غریبه درد و وجع بر ضحاککەس مستولی شده چنانچه او را طاقت صبوری و تاب توانایی نمانده و هر چند اطبای حاذق و حکمای مدقق در ازاله‌ی علت و استرداد صحت سعی موفور و جهد مشکور نمودند، اثری بر آن مترتب نشده تا شیطان لعین بر ایشان به صورت طبیبی ظاهر شده و به ضحاککەس گفته که علاج وجع تو منحصر در مغز سر آدمی جوان است که بر سر سرطان طلا کنند. اتفاقاً چون به قول آن ملعون عمل نمودند، موافق افتاده و وجع به یک مرتبه تسکین یافته. بنابرآن هر روز دو جوان مظلوم به تیغ بیداد آن ظالم به قتل رسیده، مغز سر ایشان استعمال می‌شده. مدت مدید این قاعده‌ی نافرجام بدین نسق گذشته اما شخصی که بر سر مقتولان موکل بوده، به غایت مرد کریم طبع رحیم دل ولی شعار مرحمت آثار بوده، هر روز یک شخص را به قتل آورده مغز سر گوسفند داخل مغز او می‌نمود و شخص دیگر را به پنهانی آزاد می‌کرده بدان شرط که ترک اوطان نموده در قلال جبال که اصلاً اثر آبادانی و علامت معموری نداشته باشد، توطن کرده، ساکن باشند. آهسته آهسته جمعی کثیر از مردم هر دیار به زبان مختلف در یک محل و مکان مجتمع گشته و ازدواج نموده، اولاد و احفاد ایشان زیاده گشته، آن گروه را «کرد» لقب کردند. و چون مدت مدید و عهد بعید از اختلاط مردمان و تردد بلدان معرض و متوحش بودند برای خود لسان و اوضاعی پیدا کرده در جنگل و جبال در میانه‌ی بیشه و قلال آثار عمارت و زراعت و آبادانی کردند و بعضی از ایشان صاحب اموال و اغنام گشته به صحاری و بیابانها متفرق شدند و به روایتی از وفور شجاعت و تهور که لازمه‌ی ذات این طایفه است ملقب به کرد گشتند و به قول بعضی از حکما «الاكراد طايفة من الجنعەرەبی» ―كشف الله عنهم الغطاءعەرەبی― و به روایت برخی از مورخان دیو با انسان ازدواج کرده، طایفه اکراد از ایشان پیدا شده. العلم عند الله علي كل تقديرعەرەبی.

و طایفه‌ی اکراد چهار قسم است و زبان و آداب ایشان مغایر یکدیگر است:

* اول کرمانجناوی تایبەت

* دویم لرناوی تایبەت

* سیم کلهرناوی تایبەت

* چهارم گورانناوی تایبەت

و ابتدای ولایت کردستان از هرمزشوێن است که بر ساحل دریای هندشوێن واقع شد و از آنجا بر خط مستقیم کشیده می‌آید تا در ولایت ملاطیهشوێن و مرعششوێن منتهی می‌گردد و در جانب شمالی این خط ولایت فارسشوێن و عراق عجمشوێن و آذربایجانشوێن و ارمنشوێن است و بر طرف جنوبی دیاربکرشوێن و موصلشوێن و عراق عربشوێن اما شعبات او از اقصای ولایت مشرق تا به نهایت دیار مغرب رسیده. و اکثر این طایفه، شجیع و متهور و سخی و متکبر باشند چنانچه از کمال تهور و شجاعت و کثرت مردانگی و غیرت اسم دزدی و قطاع الطریقی بر خود می‌نهند و درین وادی سربازی کرده خود را به کشتن می‌دهند و دست گدایی به جهت یک نان به دونان و لئیمان دراز نمی‌کنند و از مضمون بلاغت مشحون این بیت اندیشه ندارند:

دست دراز از پی یک حبه سیم
به که به برند بدانکی و نیم

به مقتضای «من تفكر في العواقب لم يشجععەرەبی» در اکثر امور دنیوی و شغل مهمات و معاملات آن بی‌فکر و بی‌تامل‌اند و بالتمام طوایف اکراد شافعی مذهبند و در شرایع اسلام و سنن حضرت خیر الانام ―عليه الصلاة و السلامعەرەبی― و متابعت صحب و خلفای عظام و مطاوعت علماء کرام و ادای فرائض صلاة و زکوة و حج و صیام جد و جهد تمام و اقدام مالا کلام دارند. مگر طایفه چند از الوسات که تابع موصلشوێن و شامشوێن مثل طاسنیناوی تایبەت و خالدیناوی تایبەت و بسیانناوی تایبەت و بعضی از بختیناوی تایبەت و محمودیناوی تایبەت و دنبلیناوی تایبەت که مذهب یزیدی دارند و از جمله مریدان شیخ عدی ابن المسافرکەسند که یکی از تابعان خلفای سلسله‌ی مروانیهناوی تایبەت بوده و خود را بدو منسوب ساخته‌اند و اعتقاد باطل ایشان آنست که شیخ عدیکەس که مرقد او در کوه لالششوێن من اعمال موصلشوێن دارد صوم و صلوة ما را در عهده‌ی خود گرفته در روز قیامت بی‌آنکه ما را در معرض عتاب و خطاب درآورند به بهشت خواهند برد و با علماء طاهر بغض و عداوت بلانهایت دارند.

و اما در ولایت کردستانشوێن علی الخصوص در دیار عمادیهشوێن علما و فضلا بسیار است. در تحصیل علوم عقلیه و تکمیل فنون نقلیه به تخصیص حدیث و فقه و صرف و نحو و کلام و منطق و معانی و اکثر متداولات کمال اهتمام بجای می‌آورند و در مطالعه جهد بسیار دارند و یحتمل که در بعضی علوم تالیفات و تصنیفات هم داشته باشند اما شهرت ندارند و در مطالعه کد بسیار دارند و از فضایل و حیثیات رسمی و عرفی مثل شعر و انشا و حسن خط و طرز اختلاط که باعث تقرب حکام و سلاطین و سبب ازدیاد مناصب علیه که در نزد سلاطین ایرانشوێن و پادشاهان تورانشوێن می‌باشد چندان بهره ندارند و عوام الناس ایشان در حقوق والدین و وظیفه‌ی اکرام الضیف و در مهمانداری و شرایط ایمان و طریق جانسپاری و حق‌گذاری در راه ولی نعمت خود ید طولی دارند و ظاهرا لفظ «کرد» تعبیر از صفت شجاعت است چرا که اکثر شجاعان روزگار و پهلوانان نامدار از این طایفه برخاسته‌اند و لهذا پهلوان پیلتن و دلاور تهمتن رستم زالکەس که در ایام حکومت پادشاه کیقبادکەس بوده از طایفه اکراد است چون تولد او در سیستانشوێن بوده به رستم زابلیکەس اشتهار یافته و صاحب شاهنامه، فردوسی طوسیکەسرحمة الله عليهعەرەبی― صفت او را «رستم کرد» کرده و در زمان ملوک عجم، هرمز ابن انوشیروانکەس سپهسالار نامدار و پهلوان روزگار بهرام چوبینکەس که در ترکستانشوێن و خراسانشوێن نشو و نما یافته و نسب ملوک کرت و پادشاهان غورشوێن بدو می‌رسد او نیز از طبقه‌ی اکراد است و کرکین میلادکەس که به وفور شجاعت و فرط جلادت معروف و مشهور است کرد بوده و الحال قریب چهار هزار سال است که اولاد و احفاد و امجاد او در ولایت لارشوێن به امر حکومت به استقلال می‌کنند که اصلاً تغییر و تبدیل در اوضاع حکومت ایشان نشده و گاهی صاحب خطبه و سکه بوده سلاطین ذی شوکت عجم به اندک تقبل و پیشکش راضی و متسلی گشته، متعرض ولایت ایشان نشده‌اند و مولانا تاج‌الدین الکردیکەس که در اوایل در بروساشوێن مدرس بود آخر وزیر اعظم اورخانشوێن گشته به خیرالدین پاشاکەس اشتهار یافت و اعجوبه‌ی دوران و نادره‌ی زمان سرحلقه‌ی عاشقان جفا کیش و سرخیل وفا کیشان محنت اندیش.

متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی
طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس
کیخسرو بی‌کلاه و بی‌تخت
دلخوش کن صد هزار بدبخت
قانون مغنیان بغداد
بیاع معاملان بیداد

اعنی نهنگ دریای محنت و پلنگ کوهسار مشقت فرهادکەس که در زمان خسرو پرویزکەس ظهور کرده از طایفه‌ی کلهرناوی تایبەت است.

و طوایف اکرادناوی تایبەت متابعت و مطاوعت همدیگر نمی‌کنند و اتفاق ندارند چنانچه جناب فضایل مآبی مولانا سعدالدینکەس که معلم پادشاه مرحوم مغفور سلطان مرادخانکەس است در تاریخ ترکی خود که وقایع آل عثمانناوی تایبەت را نوشته در صفت اکرادناوی تایبەت می‌گوید هر یک به دعوای انفراد رایت استبداد برافراشته‌اند و در قلال جبال به استقلال مجبول گشته به غیر از کلمه‌ی توحید در هیچ امور اتفاق ندارند.

و سبب نفاق این طایفه را چنین روایت می‌کنند که چون صیت و صدای نبوت محمدی و آوازه و گلبانگ رسالت احمدی -صلي الله عليه و سلمعەرەبی- در اطراف و اکناف عالم غلغله افکند خواقین جهان و سلاطین عالی شأن را داعیه آن شد که حلقه‌ی بندگی و مطاوعت آن سرور را در گوش کنند و غاشیه اطاعت و فرمانبرداری آن مهتر بر دوش نهند، اوغوزخانکەس که در آن زمان از عظمای سلاطین ترکستانشوێن بود از اعیان اکراد بغدوزکەس نام کریه منظر دیو پیکر زشت چهره‌ی سیه چرده‌ای را به طریق رسالت به آستان اقبال آشیان خواجه‌ی کونین و سید ثقلین ―عليه افضل الصلوات و اكمل التحياتعەرەبی― ارسال نموده اظهار صفای عقیدت و خلوص طویت کرد. چون ایلچی کریه منظر به نظر سعادت اثر حضرت خیر البشر در آمد از هیئت و ماهیت او متنفر و منزجر گشته، از عشایر و قبایل او سوال فرمود. گفت از طایفه‌ی اکرادناوی تایبەتم. آن حضرت فرمودند که حق سبحانه و تعالىٰعەرەبی این طایفه را موفق به اتفاق نگرداند و الا عالمی در دست ایشان تباه خواهد شد. دیگر از آن روز دولت عظمی و سلطنت کبری میسر این طایفه نشده مگر پنج گروه را که دعوای سلطنت و عروج نموده‌اند و گاهی سکه و خطبه هم به نام خود نموده و ایام سلطنتشان به قدری امتداد یافته که ذکر حالات هر یک از ایشان إن شاء الله تعالی در محل خود مذکور خواهد شد. و چون در میانه طایفه‌ی اکرادناوی تایبەت فرمانفرمایی نافذالحکم نیست اکثر سفاک و بی‌باک و خونریز می‌باشند چنانچه به اندک جرایمی فساد بسیار می‌کنند و دیت نفس کامله به دختری یا اسبی یا دو سه رأس چاروا معمول شده و دیت سقط دست و پا و چشم و دندان چندان معتبر نیست.

اما به مقتضای سنت نبوی ―صلي الله عليه و سلمعەرەبی― چهار زن به نکاح درمی‌آورند و چهار جاریه‌ی دیگر بدان ضم می‌کنند و به حکمت الهی اولاد و اتباع فراوان از ایشان پیدا می‌شود که اگر قتل یکدیگر در میانه‌ی ایشان نمی‌بود یحتمل که از کثرت اکرادناوی تایبەت قحط و غلا در مملکت ایرانشوێن بلکه در جمله جهان می‌افتاد و يفعل الله ما يشاء و يحكم ما يريدعەرەبی.

آفرینش به طریقی که نهادست نکوست
نظر هر که خطا دید هم از عین خطاست

در مابین حکام کردستانشوێن آن کسانی که عشایر و قبایل ایشان به کثرت و قوت است آن حاکمان را به نام عشیرت می‌خوانند، مثل حکاریناوی تایبەت و سهرانناوی تایبەت و بابانناوی تایبەت و اردلانناوی تایبەت و حاکمانی که صاحب قلعه و قصبه‌اند موسوم به آن قلعه و قصبه شده‌اند چون حاکم حصنکیفاشوێن و بدلیسشوێن و جزیرهشوێن و حز و اکیلشوێن و علی هذا القیاس. و چون ولایت کردستانشوێن و لرستانشوێن کوهستان و جنگلستان است در آنجا آن مقدار چیزی حاصل نمی‌شود که به خرج سکنه و متوطنانش وفا کند، لاجرم نسبت به مردم ولایات دیگر، طوایف اکرادناوی تایبەت اوقات به مشقت و ریاضت می‌گذرانند و بی شائبه‌ی تکلف و غائله‌ی تصلف فی نفسه طایفه‌ی قانعند، چنانچه اکثر عوام الناس ایشان، اوقات به نان جاورس و ارزن می‌گذرانند و به طلب نان گندم و به هم رسانیدن مال و جاه به در خانه‌ی ارباب دول و اصحاب امل نمی‌روند و سلاطین عظام و خواقین کرام نیز طمع در الکا و ولایت ایشان نکرده محضاً به پیشکش و اطاعت و متابعت که به جار و سفر ایشان حاضر باشند، راضی گشته، مقید به تسخیر نشده‌اند و اگر بعضی از سلاطین در فتح و تسخیر کردستانشوێن جد و جهد تمام فرموده‌اند و محنت و مشقت مالاکلام کشیده‌اند، آخر نادم و پشیمان گشته باز به صاحبان داده‌اند مثل ولایت گرجستانشوێن و شکیشوێن و شیروانشوێن و طوالششوێن و گیلاناتشوێن و رستمدارشوێن و مازندرانشوێن و استرآبادشوێن که در شمال ایرانشوێن و محاذی کردستانشوێن واقع شده و اکثر ولایت کردستانشوێن داخل اقلیم ثالث و رابع است مگر قصبه‌ای چند از انتهای آن که حکما داخل اقلیم خامس شمرده‌اند.

چون خامه‌ی راستی خرام به امداد مداد مشکین فام از تحریر مقدمه‌ی کتاب که موقوف علیه شروع در آن شیء است فارغ گردید به موجب قراری که در فهرست داده شده بر سر شرح حالات صحیفه اوّل در آمد.

مقبول خاص و عام جهان باد!

و السلام.