سرشک

از کتاب:
کاروانی خەیاڵ
اثر:
هیدی (1927-2016)
 2 دقیقه  944 مشاهده
الفت ز ما بریده‌اند جمله، سوای گریستن
ما مانده‌ایم و مهر اشک و وفای گریستن
زین همره آب دیده دریغ آیدم دریغ
بسته به اشک ما است چونکه بقای گریستن
هر جا که دیدی چشم تری، ساده‌اش مگیر
کوهی ز غم نهفته است ورای گریستن
ارزان گمان مبر رخ ما شويد اشک ما
دادیم زانکه نور دیده بهای گریستن
من با خیال دوست دیده ببندم، ز گوشه‌ای
راهی گشاید اشک باز برای گریست
احساس من به بیتی دو کی میشدی بیان
هر گوشه‌ای اگر نرفتی نوای گریستن
راز درون من همه یکباره گشت فاش
از خون چو دیده‌ام گذاشت بنای گریستن
آن اتشی که اشک به جان میزند مرا
برپا کند مگر به گیتی صدای گریستن
زان میدهم چو گنجی بهر دانه‌اش بها
پیغامی از دلی است اشکی، سوای گریستن
زیبد سرشک بر رخ فرزانه زان خدای
دیوانه را نداشته است روای گریستن
طعنه مزن بر اشک کسانی که میکنند
درد نگفتنی درمان به دوای گریستن
اشك ار نبودی گرانمایه تر ز درّ یتیم
بر دیده‌اش چرا نهادی خدای گریستن
صد داستان ز عشق کند بازگو ترا
اشکی ز سر روان چو گشت به پای گریستن
سرگشته‌ام ز بخت خویش که در صحن زندگی
ایفا نکرد خنده نقشی به جای گریستن