به یاد تو
از کتاب:
کاروانی خەیاڵ
اثر:
هیدی (1927-2016)
1 دقیقه
1308 مشاهده
نیارم گفت با کس درد پنهانی که من دارم
ندانم راه خود را در بیابانی که من دارم
به گلزار هر کسی با لاله ای الفت ببست اما
ندارد کس گلی چون یار خندانی که من دارم
حدیث عشق را گفتن مجالی نیست کز حسرت
بشوید دفترم را چشم گریانی که من دارم
تو را در قلب خود جا دادم و آشفته از آنم
سرا بس تنگ باشد بهر مهمانی که من دارم
مپرس احوال زارم را ز من زانکه نمیگنجد
بجز در خاطرم درد فراوانی که من دارم
چو زلفت دل پریشان و چو قدت قافیه موزون
ببین طبع و دل جمع و پریشانی که من دارم
ز آغوشم برفتی همچو یوسف رفت از کنعان
خدا باز آور آن یوسف به کنعانی که من دارم
ز حد افزون شکستی وعده را وز من وفا دیدی
که احسن بر ثبات عهد و پیمانی که من دارم
به دامن میچکد خون دل از دیده «حسامیتخلص» را
به حال خویش گرید شمع سوزانی که من دارم