در بیان گرفتن امیر شرف، بدلیس را از طایفۀ قزلباش و مآل حال او

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 30 خولەک  552 بینین
جهانگیری که هست از بخت سرآمد
بماند در خداوندی مویّد
ظفر پیوسته باشد در رکابش
شرف در موکب نصرت ایابش
به هر کشور خرامد شاد و خرم
شود ملک از قدوم او مکرم

چون امیر شرف را تسخیر ولایت بدلیس و اخراج طایفۀ قزلباش چند روز میسر نشد و از ما فی الضمیر سلطان گیتیستان؛ سلطان سلیم خان آگاه گشت که ارادۀ تسخیر بلاد ایران دارد به اتفاق و تدابیر شهسوار مضمار تحقیق و قافله‌سالار طریق توفیق، مقنن قوانین اصول و فروع و مدون دواوین معقول و مسموع مدرس مدرسۀ تقدیس سلالۀ عارف بدلیس اعنی حکیم ادریس و گزیدۀ خیراندیشان خاندان رفعت آیین و ستودۀ دولت‌خواهان دودمان ضیاءالدین محمد آغای کلهوکی، اظهار اخلاص و اعتقاد به آستانۀ دولت نهاد عثمانی نمود.

درین مواد بیست نفر از امرا و حکام کردستان را به خود همداستان کرده، عبودیت نامه، مصحوب مولانا (حکیم) ادریس و محمد آغا روانۀ آستانۀ اقبال آشیانۀ سلطانی گردانید و سلطان دوست‌ نواز عدوگداز، حسب الاستدعای امرای کردستان به‌عزم تسخیر ولایت عجمستان متوجه ارمن و آذربایجان گشته در صحرای چالدران با شاه اسماعیل مصاف داده مظفر گشت و امیر شرف با بعضی از حکام کردستان در آن ظفر در رکاب نصرت قرین (سلطان) ظفر رهین بود.

چون خان محمد والی دیاربکر در آن معرکه شربت فنا چشید و ایالت او به برادرش قراخان و حکومت بدلیس به عوض بیگ؛ برادر او و جزیره به اولاش برادرش از دیوان شاهی مفوض شد و چون موکب رایت سلطانی از موضع تبریز به جانب روم معطوف شد، حکیم ادریس به عز عرض جلال سلطانی رسانید که امراء کردستان از الطاف و احسان شاه جهان استدعا دارند که ولایت موروثی ایشان را به ایشان ارزانی داشته، شخصی را در میانۀ ایشان بزرگ و بیگلربگی نصب سازند که به اتفاق بر سر قراخان رفته او را از دیاربکر اخراج نمایند.

سلطان گیتی‌ستان در جواب ایشان فرمودند که هرکدام از امرا و حکام کردستان که لیاقت امیرالامرایی دارند در میانۀ ایشان نصب کرده شود که سایر امراء اکراد گردن به اطاعت و انقیاد او نهاده به دفع و رفع قزلباش قیام و اقدام نمایند. حکیم ادریس عرضه داشت که در اینها کثرت وحدت ذاتیه موجود است و هیچکدام به یکدیگر سر فرود نمی‌آرند. اگر چنانچه مطمح نظر، سعی بر تفریق جمع و تمزیق شمل طایفۀ قزلباش است یکی از بندگان درگاه عالم پناه را بدین مهم نصب باید کرد تا امراء اکراد مطیع و منقاد او گشته به‌زودی این مهم فیصل پذیرد.

بناء علی هذا محمد آغای چاوش باشی المعروف به بیغلو محمد را میر میران دیاربکر گردانیده و سردار عسکر کردستان ساخته، به‌عزم تسخیر آنجا روانه فرمود. دو لشکر مانند ابر صاعقه بار و دو گروه همچو بحر زخار در حوالی نصیبین در قوچ حصاری در برابر یکدیگر صف آرا شدند و در آن معرکه، اول کسی که شعلۀ آتش حرب و قتال و نایرۀ جنگ و جدال برافروخت، طایفۀ روزکی بود؛ چنانچه تاج احمد و قاسم انداکی و میر شاه حسین کیسانی و میر سیف‌الدین و عمر جاندار که شجاعان روزگار و پهلوانان آن عصر بودند در آن روز شربت شهادت چشیدند و اکثر آغایان روزکی؛ به تخصیص میر محمد ناصرالدینی و قرا یادگار و سید سلمانان قوالیسی و جمعی دیگر مجروح و زخمدار شده در آن معارک خونخوار داد مردی و مردانگی دادند و قراخان به قتل آمده، شکست بر لشکر قزلباش افتاده، خیلی مردم اسیر و دستگیر شدند.

به اقبال سلطان توسل کنان
گرفتند ملک خود از دشمنان
به دفع عدو تیغ کین آختند
بنای ضلالت برانداختند

بعد از آنکه از امراء اکراد هریک به تسخیر ولایت خود توجه نمودند، امیر شرف نیز به طرف بدلیس معاودت کرده شروع در محاصره کردند. محمد بیگ حزوی و میر داود خیزانی و میر شاه محمد شیروی و امراء مکس و اسبایرد درین وادی به او رفاقت کرده، چون ایام محاصره چند روز امتداد یافت کار بر محصوران مضیق شد.

طایفۀ قزلباش بر آن راضی شدند که محمد بیگ عززانی و میر شاه محمد شیروی، کفیل خون و مال و منال ایشان شوند که کسی متعرض حال ایشان نگردد و قلعه تسلیم امیر شرف نمایند. امرای مذکوره در میان افتاده، قلعه و ولایت به رضا و رغبت تسلیم وارث حقیقی نموده، امیر شرف مردمان قزلباش را به امرا سپرد که ایشان را به سرحد ارجیش و وان رسانیده روانۀ اوطان شدند و مدتها حفظ و حراست و ضبط و صیانت سنور و سرحد از دیوان سلطانی و بعد از آن از جانب سلطان سلیمان خان در عهدۀ اهتمام امیر شرف می‌بود و کماینبغی بدان امر اشتغال نموده، رعایت طرفین و حمایت جانبین مرعی داشت تا در زمان شاه طهماسب که اولمه تکلو میر میران آذربایجان گشته اکثر اوقات در وان و وسطان به سر برده به محافظت سرحد مبادرت می‌نمود و رتق و فتق سلطنت شاه طهماسب در قبضۀ اقتدار چوها سلطان تکلو بود.

و چون حسین خان شاملو در ییلاق کندمان اصفهان به اتفاق سایر طوایف قزلباش چوها سلطان را به قتل آورده، امراء تکلو پراکنده گشتند، اولمه در تبریز رایت مخالفت برافراشته خزاین و دفاین شاه طهماسب را متصرف شده، متمولان تبریز را مصادره کرده به تغلب، اسباب و اموال بسیار جمع کرده به طرف وان رفته اظهار عبودیت به آستانۀ سلطان سلیمان خان کرده، عرضه‌داشتی مشتمل بر انواع تعهدات مصحوب ملازم خود به درگاه سلطانی فرستاده. چون این اخبار به مسامع جلال خداوندگاری رسید فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست که امیر شرف به جانب وان رفته، اولمه سلطان را با اهل و عیال و متابعان روانۀ آستانۀ پادشاهی نماید.

حسب الفرمان، امیر شرف عسکر و قشون خود را جمع نموده به جانب وان نهضت فرموده، اولمه نیز با موازی دویست نفر از آغایان و اعیان تکلو به استقبال تا موضع خرکوم آمده در سر رودخانۀ خرکوم با یکدیگر ملاقی شده، اولمه او را تکلیف به قلعۀ «وان» نمود که چند روز در آنجا توقف نماید، بعد از تقدیم شرایط ضیافت و رعایت، قطع علاقه نموده روانۀ بدلیس شویم.

درین اثنا بعضی مردمان وان و وسطان خاطرنشان امیر شرف نمودند که اولمه منکوحۀ خود را که دایۀ شاه طهماسب است با برادر خود به درگاه شاه طهماسب فرستاده که در مابین ایشان تمهید مقدمۀ صلح و صلاح نماید. چون اولمه مرد محیل است مبادا که شما را به درون قلعه برده با آغایان خدعه و حیله و غدر و مکری بیندیشد و وسیلۀ تقرب و سبب توسل و تلاقی ماسبق کند.

امیر شرف را از استماع این سخنان وحشت‌آمیز وهم و هراس پیدا کرده، اولمه هرچند در رفتن به طرف وان تاکید می‌نمود امیر شرف در مقابل، آغاز معذرت کرده سکون بر حرکت ترجیح می‌داد. آخرالامر قرار بر آن شد که اولمه سلطان و امیر شرف در قریۀ خرکوم توقف کرده، امیره بیگ محمودی را با چند نفر از آغایان معتبر اولمه به جانب وان فرستند که اهل و عیال و متعلقان او و آغایان را از قلعۀ «وان» بیرون کرده به اتفاق متوجه بدلیس شوند.

چون امیره بیگ و آقایان شب هنگام به وان رسیدند، برادر اولمه با بعضی آغایان او طریق تمرد و عصیان پیش گرفته دروب قلعه استوار گردانیده، رخصت دخول امیره بیگ و آقایان اولمه به درون قلعه و خروج خانه و کوج و متعلقان به بیرون ندادند.

چون این خبر مسموع امیر شرف شد دانست که بر سر قلعه رفتن و محاصره نمودن صرفه ندارد و بلکه امراء قزلباشیه از اطراف و جوانب جمع گشته، کاری سازند که اولمه نیز از دست رود. بالضرورة اولمه را با موازی دویست نفر از آغایان که همراه او به استقبال آمده بودند برداشته متوجه بدلیس شده، آن جماعت ترک اسباب و اموال و قطع نظر از اهل و عیال کرده با یک دست اسباب که در سر و بر داشتند با اسبان برهنه و عریان در فصل پایز و دیده‌های گریان و دلهای بریان همراهی نمودند.

و محمد شحنه×مان قوالیسی که با مسود اوراق علاقه لله×کی داشت ازو استماع رفت که چون اولمه و امیر شرف به ناحیۀ کرجیکان نزول فرمودند، فقیر با چند نفر از مردم چقور شب در پاسبانی امیر شرف مبادرت می‌کردیم. چون نصف اللیل شد وکیل اولمه با دو سه نفر از آغایان معتبر او به استدعای ملاقات امیر شرف به در خیمه آمدند که اولمه سلطان پیغامی چند ضروری فرستاده که به عرض رسانیم.

چون امیر شرف را ازین مقدمه آگاه ساختند ایشان را اجازت دخول داد. چون از پیغام اولمه سوال کردند به عرض رسانیدند اولمه سلطان دعا می‌رساند و می‌گوید که چون برادران و اقوام درین حالت با فقیر طریق بی‎وفایی و عصیان پیش گرفته، اهل و عیال اسباب و اموال ما را تصرف نموده و به این عنوان رفتن مخلصان به درگاه پادشاهی مناسب احوال ما و لایق دولت شما نیست یا سر مرا و رفیقان را بریده به آستانۀ خداوندگاری ارسال نمایید یا رخصت انصراف ارزانی دارید که به وان عودت کرده گوشمال آن جماعت متمردان که با ما به این وضع سلوک کرده‌اند داده، بعد از آن عیال و اموال خود را متصرف گشته از روی اطمینان خاطر متوجه آستانۀ پادشاهی شویم که سبب درجۀ اعتبار و باعث رعایت صغار و کبار رفیقان ما گردد.

و امیر شرف بعد از تأمل و تفکر بسیار متصدی جواب شده فرمود که به‌موجب اشارۀ بهترین موجودات علیّه افضل الصلوات و فحوای آیۀ کریمۀ «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» ما نیز با امرا و اعیان درین باب مشوره نموده جوابی که موافق حال و مطابق مآل باشد به خدمت سلطانی ارسال داریم. آغایان معاودت کرده امیر شرف هم در آن شب بعضی آغایان معتمد خود را طلب داشته، هرکس درین وادی سخنی که به خاطر می‌رسید می‌گفت.

آخر الامر امیر شرف فرمود که حقیقت آنست که این مرد را به این طور و وضع به درگاه سلطانی فرستادن باعث عداوت و دشمنی ما می‌شود. صلاح در آن است که موازی سیصد نفر مرد جلد جرار و جوانان کاردیده، مقدم بر سر راه فرستاده بعد از آن اولمه را رخصت داده، چون اندک مسافتی طی کند آوازه دراندازیم که اولمه فرار نمود. بعضی مردمان را از عقب ایشان فرستاده تا اولمه را با چند نفر از متعینان به قتل آورند. سر او را با سوانح احوال به عتبۀ علیاء سلطانی فرستاده، عالم را از شر این مفسدان خلاص سازیم و الّا این قسم فرستادن اولمه به درگاه شاهی نتیجۀ نیکو نخواهد داد و به‌جز ندامت و پشیمانی حاصل ندارد.

بعضی این رای را مستحسن داشته رضا دادند و برخی انکار کرده گفتند که مردم بیگانه از امرا و چاوشان درگاه در میانۀ عسکر ما هست. مبادا فردا افشای این راز گشته بازخواست عظیم گردد و زبان استکانت از بیان معذرت عاجز آید. مجملاً نه ارادۀ اولمه و نه تدبیر امیر شرف به عمل نیامد.

اولمه را همچنان به خواری به بدلیس آوردند و تهیۀ اسباب سفر او نموده به اعزاز و اکرام تمام روانۀ درگاه سلطان غازی کردند و چون اولمه از سنگ سوراخ (بدلیس) بیرون رفت اژدهایی بود که از غار بیرون آمد و یا دیوی بود که از شیشه گریخت. محصل کینۀ امیر شرف در سینه گرفته، روز اول که به سده‌بوسی سلطانی مستسعد گشت آغاز شکوه و شکایت از امیر شرف کرد که به واسطۀ رعایت جانب قزلباش در مقام حقارت بنده درآمده بلکه به واسطۀ رعایت خاطر شاه طهماسب در صدد قتل من درآمد. ملتمس از عواطف بی‎دریغ پادشاهانه و مراحم بیکرانۀ خسروانه چنان است که دفع امیر شرف نموده، ولایت او را به دستور ایالت به بنده عنایت فرمایند که «بعون الله» دیار اعجام و ملک آذربایجان به وجه احسن مسخر گشته به قبضۀ اقتدار گماشتگان آل عثمان می‌آید و تمشیت این مهم کماینبغی از بنده صورت پذیر خواهد شد.

و هم معروض داشت که اگر امیر شرف را به آستانۀ پادشاهی طلب نمایند آمدنش صورت عقلی ندارد و اتفاقاً علی سیدان نام؛ شخصی که از عشیرت قوالیسی همراه اولمه روانۀ آستانه نموده (بودند) حاضر بود او را در دیوان عالی آورده ازو سوال کردند که اگر امیر شما را به آستانۀ سلطانی طلب فرمایند می‌آید یا نه؟ آن کُرد صافی صادق در جواب گفت که درین ولا آمدن ایشان به درگاه معلّی نوعی از ممتنعات است.

وزرا و ارکان دولت قول او را مصداق سخن اولمه دانسته به انواع قباحت خاطرنشان سلطان عالی‌شأن ساختند و این سخن را حمل بر تمرد و عصیان کردند که او جانب قزلباش را ازین جانب ترجیح می‌دارد. بنابرین در همان روز حکومت بدلیس به اولمه ارزانی داشته، جمعی کثیر از یکیچری و غلامان جدید برای تسخیر و ضبط بدلیس تعیین نموده، فیل یعقوب پاشای؛ میر میران دیاربکر را سردار نصب کرده با موازی سی هزار مرد به دفع امیر شرف از دیاربکر و مرعش و حلب و کردستان مأمور گردانیدند که به تسخیر ولایت بدلیس قیام و اقدام نمایند.

امیر شرف از استماع این اخبار بی‌قرار گشته، هرچند تحف و هدایا به درگاه معلّی فرستاده اظهار اخلاص و یکجهتی نمود، چون وزیر عصر به واسطۀ اسبی که در غارت طایفۀ پازوکی به دست امیر شرف درآمده بود و وزیر اعظم چند دفعه آن اسب را ازو طلب داشته، در دادن تعلل و تهاون ورزیده، نداده بود، تعذرات او را قبول ننموده به سخنان او التفات نفرموده.

او نیز چون مأیوس شد بالضرورة قلاع ولایت بدلیس را مستحکم نموده، به عهدۀ اهتمام جوانان شجاعت آثار و مردان شهامت دثار کرده، آلات و ادوات قلعه‌داری و لوازم ذخیره و مأکولات اوقات‌گذاری مرتب ساخته، حفظ و حراست قلعۀ بدلیس در عهدۀ ابراهیم آغای بلباسی و میر محمد ناصرالدینی کرده، موازی سیصد نفر مرد از مردان نامدار روزکی همراه ایشان به محافظت تعیین کرده، امیر شمس‌الدین پسر خود را با اهل و عیال به قلعۀ اختمار فرستاده و همچنان قلعۀ موش و اخلاط و کیفندور و امورک و کلهوک و قلعۀ فیروز و سلم و کلخار و قلعۀ تاتیک و سوی، که در آن زمان معمور و آبادان بود به آغایان عمدۀ روزکی سپرده به مضمون گفتار حکما «آخرالدواء الکی» با معدود چند التجا به آستانۀ شاه طهماسب که در آن اثنا در تبریز بود، برده ازو امداد و استعانت طلب داشت.

شاه طهماسب اعزاز و احترام او نموده دقیقه نامرعی نگذاشت فیل یعقوب و اولمه در تاریخ سنه ثمان و ثلاثین و تسعمایه= با لشکر انبوه در ظاهر قلعۀ بدلیس فرود آمده فی الفور شروع در محاصره کرده، شعلۀ آتش جنگ و جدال و نایرۀ حرب و قتال از فلک دوار درگذشته، دلیران شجاعت شعار و هژبران کارزار هر روز که خسرو جنود انجم به‌عزم تسخیر قلعۀ چهارم، کمند زرنگار بر کنگر این نیلگون حصار می‌افکند، از جانبین آتش حرب التیام می‌گرفت و باز چون ماه جهانگرد جهت پاسبانی قلۀ قلعۀ لاجوردی سر از دریچۀ خاور بر می‌زد، دلیران جنگجو و بهادران پلنگ‌خو دست از محاربه و قتال بازداشته، پای در دامن حزم و احتیاط می‌کشیدند.

تا مدت سه ماه که بدین وتیره گذشت و برج و بارۀ حصار را به ضرب طوپ قلعه‎کوب و منجنیق گردون رکوب به خاک تیره برابر ساخته بودند و کار به جایی رسیده بود که قلعه مسخر شود، که شاه طهماسب در استرضای خاطر امیر شرف کوشیده از دارالسلطنۀ تبریز متوجه بدلیس شد.

چون آوازۀ توجه شاهی در اخلاط و عدلجواز شایع گشت فیل یعقوب و اولمه مهم محاصره را معطل گذشته روی به وادی فرار نهادند و به نوعی سراسیمه شدند که اکثر اغرق و خیمه و دو عدد توپ عظیم الجثه که در طرف شرقی در مقابل طلسم درگاه نصب کرده بلکه در آنجا ریخته بودند و از ضرب توپها دیوار و جدار قلعه را با خاک برابر کرده بودند به جا گذاشته، برخاستند.

و روایت می‌کنند که قرا یادگار که آخر ملقب به دورک شد به اسب از قلعه به زیر آمده، این اخبار مسرت آثار و برخاستن لشکر در اخلاط به عرض مقیمان بارگاه شاهی رسانید و به نوازشات پادشاهانه و انعامات خسروانه، بین الاقران ممتاز گشت و امیر شرف پنج‌یک اموال و جهات مواشی و مراعی کفره و اسلامیه، الوسات و احشامات ولایت بدلیس و مضافات به طریق پیشکش شاهی و جایزۀ ارکان دولت پادشاهی توزیع کرده، محصلان غلیظ و شدید به تحصیل آن مأمور گردانید. در عرض سه روز مال فراوان جمع نمودند. در اخلاط بساط ضیافت پادشاهانه و جشن ملوکانه ترتیب داد که صیت او را سامعان عالم بالا شنیدند و آوازه‌اش به اطراف ربع مسکون رسید.

ماه که سیار اقطار سموات و سیاح منازل و مقامات است طبل بشارت این ضیافت بر بام آسمان فروکوفت و عطارد که مستنبط علوم و مستخرج احکام نجوم است ارتفاع قوس النهار به درجه و دقایق حاصل کرده، طالع وقت مشتمل بر صعود دولت و سهم سعادت اختیار نمود و ناهید که پرده‌سرای سپهر است زمزمۀ چنگ به خرچنگ رسانیده، نغمۀ عود از سعود بگذرانید و آفتاب عالمتاب چون ابر نیسان گوهرافشان و شاخ خزان درَم ریزان شده، عقیق به خرمن و یاقوت به دامن آورده، لعل از خارا و درّ از دریا نثار کرد و بهرام که سپهدار انجم و سالار کشور پنجم است چون چاوشان به خدمتکاری برخاست و صفها از چپ و راست بیاراست و سعد اکبر بر افراز شش پایۀ منبر جهت دفع عین الکمال «وَ إِنْ یکادُ» به گوش هوش مستمعان ملک ملکوت رسانید و کیوان که پیر دراک و صومعه‌ نشین قلعۀ افلاک است، عود قماری بر مجمر خورشید نهاده، طلسم دولت بر صفحۀ ماه کشید و خرگاههای صدسری و هشتادسری و خیمه‌های سقرلات و سایبانهای ابریشیمین طناب، سر به عیوق افراخت و تختهای زر و نقره به خوشه‎های لعل و مروارید ترصیع و تزیین یافت و بساط (نشاط) از بخار عود و عنبر غالیه‌سای شد و ساقیان سیمین ساق زهره جبین ساغر زرین در کف بلورین نهاده، به لعل شکرفروش از هر طرف صلای عیش و سرور در دادند و مغنیان خوش الحان آواز رود و بانگ سرود به دایرۀ چرخ کبود رسانیده، رامشگران زهره طبع به نالۀ زیر و بم چنگ و عود هوش و خرد از دل و دماغ می‌ربود.

چه جشنی بزمگاه خسروانه
هزارش ناز و نعمت در میانه
ز شربتهای رنگارنگ صافی
چو نور از عکس در ظلمت شکافی
بلورین جامها لبریز کرده
به ماءالورد عطرآمیز کرده
ز زرین خوان زمینش مطرح خور
ز سیمین کاسها رجی پر از اختر
درو از خوردنیها هرچه خواهی
ز مرغ آورده حاضر تا به ماهی
پی حلواش داده نیکوان وام
ز لب شکر ز دندان مغز بادام
ز تخته تخته حلواهای رنگین
بنای قصر حسنش بود شیرین
برای فرش در صحن وی افکند
هزاران خشت از پالودۀ قند
ز تازه میوه‌های تر و نایاب
سبدها باغبان پر کرده از آب
نکرده هیچ نادربین تصور
کز آب آید برون زینسان سبد پر

چون سه روز بدین وتیره گذشت و قامت هر دولتمند به خلعت ارجمند هرگونه مطالب و مقاصد زینت پذیرفت، امیر شرف به مراسم پیشکش و لوازم تحف و هدایا مبادرت نموده، چیزی چند به موقف عرض رسانید که در قرون و ادوار، دیدۀ روزگار مثل آن ندیده و گوش زمانه از افواه و السنه، چون آن ترانه نشنیده.

از آن جمله جانوران شکاری باز و شاهین و اسبان تازی زرین زین و از پوستین نافهای و شقات دو رنگ و دیبا و زربفت هفت رنگ و مخملهای فرنگ بگذرانید، مشمول عواطف پادشاهانه و منظور عوارف بیکرانۀ خسروانه گشته، به کمر شمشیر مرصع و قفتان چهارقاب طلادوز سرفراز شد و اسم او را موسوم به شرف خان گردانیده، منصب جلیل القدر تواچی باشی‌گری عسکر و امیرالامرایی کردستان بدو ارزانی داشت و نشان مکرمت عنوان درین باب بدو عنایت فرموده.

به موجب است که نقل کرده می‌شود صورت نشان چون مقصد اصلی و مطلب کلی شرف عروج بر معارج اقتدار سلاطین عالیمقدار و عز صعود بر مصاعد اختیار خواقین کامکار رعایت و تربیت جمعی است که به اقدام جد و اجتهاد در معارک ارادت و اعتقاد، گوی تفوق و رجحان از امثال و اقران ربوده‌اند و به قدمت خدمت از اعیان خود سبقت جسته، رایت خدمتکاری و جانسپاری برافراشته، نقد وجود خود را نثار درگاه فلک اشتباه و سرمایۀ ایثار درگاه عالم پناه ساخته باشند.

درین ولا ایالت پناه حکومت دستگاه رفعت قباب نصفت مآب «عمدة الامراء الکرام نقاوة الحکام العظام کمالا للایالة و الامارة و السعادة و الدنیا والدین» شرف خان از راه اخلاص و وثوق تمام تولا بدین خاندان ولایت آشیان آورده و تبرا از معاندان جسته تشبث به اذیال عاطفت و عنایت ما شده زبان حال بدین مقال مترنم:

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
و ز بدی حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم

به شرف مجلس سامی مشرف شد. لاجرم مروت و مرحمت بیغایت شاهی باعث تقویت و تربیت او شده، به مضمون بلاغت مشحون:

هر آن کز غم جان و از بیم چاه
به زنهار این خانه آرد پناه
اگر سر رود در سر کار او
ندارم روا رنج و آزار او

آن ایالت پناه را در ظل ظلیل امنیة التظلیل جای داده به رتبۀ خانی سرافراز نموده، اسم او را به شرف خان موسوم کردیم و تقدم تواجیان دیوان اعلی را بدو تفویض فرموده در سلک خانان و امرای ذی شأن درگاه معلی منخرط گردانیدیم و منصب امیرالامرایی و فرمان‌روایی جمیع امراء کردستان بدو رجوع نموده، ایالت بدلیس و اخلاط و موش و خنوس مع توابع و لواحق و سایر محال که تا غایت در تصرف امیر مومی الیه باشد و از ممالک محروسۀ نواب همایون ماست، دانسته بدان ایالت‎پناه ارزانی داشتیم و زمام حل و عقد و قبض و بسط مهام ملکی و مالی آنجا را به قبضۀ اقتدار او نهادیم تا همواره «مکنون الانسان عبید الاحسان» منظور دیدۀ اعتبار داشته در شاهراه خدمتکاری و جانسپاری ثابت قدم و در محافل حق‌شناسی و دولت‌خواهی راسخ دم بوده، به نوعی در استحکام بنیان یکجهتی و نیکوبندگی کوشد که حکام و ولات اطراف و اکناف را نصب العین گشته روز به روز درجۀ اعتبارش مرتبۀ اعلی یابد.

سبیل امراء کرام و کلانتران و قایدان کردستان آنکه خان مزبور را امیر الامرای خود دانسته، مراسم متابعت و موافقت به‌جای آورند، اصلاً دقیقه از دقایق اطاعت مشارالیه فوت و فروگذاشته نکنند و به جار و احضار مومی الیه حاضر شده، اظهار لوازم دولت‌خواهی نسبت به دولت روزافزون به اهم وجوه نمایند.

کلانتران و ملکان و کدخدایان و رعایا و مقیمان و عموم ساکنان ولایت مذکوره و توشمالان الوسات و احشامات متعلقه بدان محال، باید که ایالت‌پناه مشارالیه را حاکم و صاحب تیول آن محال دانسته، اوامر او را مطیع و منقاد باشند و از سخن و صلاح او بیرون نروند.

وظیفۀ ایالت پناه مومی الیه آنکه با رعایا و متوطنان آنجا به نوعی سلوک نماید که از قوی به ضعیف حیفی و میلی واقع نشود و از جوانب برین جمله روند و چون به توقیع رفیع منیع اشرف اعلی موشح و مزین گردد، اعتماد نمایند. «کتبت بالامر العالی اعلی الله تعالی و خلد بقاه لا یزال مطاعاً و منیعا ًمبلغاً فی عشرین شهر صفر ختم بالخیر و الظفر.»

سنه تسع و ثلثین و تسعمایه= بعد از ترشح زلال الطاف و سلسال اعطاف شاهی، شرف خان فرزند دلبند خود امیر شمس‌الدین را از قلعۀ اختمار آورده، ملازم رکاب نواب شاهی گردانیده، رایت موکب پادشاهی به صوب آذربایجان معاودت فرموده، به مقر سلطنت قرار یافت.

درین اثنا خبر استیلاء عبید خان اوزبک بر خراسان و محاصره نمودن بهرام میرزا در شهر هرات قریب یک سال، به مسامع شاهی رسید و چنان تقریر کردند که به حیثیتی آزوقه بر محصوران مضیق شده که چند روز مردمان بهرام میرزا اوقات خود را به چرم جوشیده گذرانیده‌اند.

از استماع این خبر وحشت اثر، شاه طهماسب امیر شمس‌الدین را رخصت انصراف داده پروانجات استمالت به شرف خان نوشته، رتق و فتق مهمات آذربایجان را بدو مفوض گردانیده، بعضی از امراء قزلباشیه مثل هلهل سلطان عربگرلو و اویس سلطان پازوکی و اجل سلطان قاجار و امیره بیگ محمودی و موسی سلطان حاکم تبریز را ممد و معاون او کرده که هر وقت او را احتیاج به مدد و کومک شود، امرای مزبوره را به معاونت طلب دارد، بر سبیل استعجال حاضر باشند و خود بنفسه عنان عزیمت به دفع عبید خان به جانب خراسان منحرف داشت.

و فقیر را از والد خود استماع رفت که می‌فرمود در وقتی که از شاه طهماسب رخصت انصراف به بدلیس حاصل نمودم فرمود که پدر خود را بگوی که تا هنگام مراجعت ما از خراسان به هر نوع که بوده باشد با طایفۀ عثمانلو به طریق مدارا و مواسا سلوک دارد که اولمه، خصم او گشته امثال او مفسد و مفتن در ربع مسکون پیدا نمی‌شود و یقین می‌دانم که طایفۀ عثمانی را به حال خود نگذاشته، محرک سلسلۀ فتنه و فساد خواهد شد و شرف خان به وصیت شاه عمل نکرده با امرای کردستان که همجوار بودند و در هنگام محاصرۀ قلعه بدلیس با فیل یعقوب پاشا و اولمه همزبان و همداستان شده بودند در مقام گوشمال ایشان درآمده؛ اولاً لشکر بر سر میر داود خیزانی کشیده بعضی از ولایت او را نهب و غارت کرده، سه شبانه روز میر داود را در قلعۀ خیزان محاصره نمود.

چون چند نفر آدم از طرفین کشته و زخمدار گشتند خبر آمدن اولمه به بدلیس شایع گشته شرف خان از سر قلعۀ خیزان برخاسته عودت نمود. ازین جهت امراء خاین به یکبارگی از شرف خان متنفر گشته به اولمه یکجهت شدند و همچنان از عشیرت روزکی میر بوداق کیسانی و ابراهیم آغای بلباسی ولد شیخ امیر و قلندر آغا ولد محمد آغای کلهوکی و درویش محمود کله‌جیری از شرف‌خان رنجیده، نزد اولمه رفتند.

القصه بار دوم اولمه با موازی ده هزار پیاده و سوار نیزه‌گذار تفنگچی و کماندار به امداد فیل یعقوب پاشا و به تحریک حضرات در فصل پایز سنه اربعین و تسعمایه= از راه خیزان متوجه ناحیۀ تاتیک شدند و در آن حین زیاده از پنج هزار مرد در سر رأیت شرف خان موجود نبود و مع هذا وصیت شاه طهماسب به خاطرش رسیده اراده کرد که به جانب آله طاق و الشکرد در حرکت آمده، کس به طلب موسی سلطان و امرا به تبریز فرستاده، احضار لشکرها کند و به محاربه و مدافعۀ اولمه مبادرت نماید که آغایان روزکی به آن رای راضی نگشته؛ علی الخصوص سیدی علی آغای پرتافی که در آن عصر وکیل و جملة الملک شرف خان و مقتدا و سفیدریش روزکیان بود از کثرت حماقت و نادانی در حضور و دیوان خانی گفت که اگر عشیرت روزکی در مقاتله و محاربۀ اولمه مساهله و مسامحه می‌نمایند مِن کفره و ارامنۀ ولایت بدلیس را جمع نموده به دفع او اقدام خواهم کرد.

با وجود آنکه شرف خان را از علوم رمل و نجوم بهرۀ تمام بوده گفت که به حسب رمل درجۀ طالع اولمه درین دفعه در اوج و طالع ما در حضیض و هبوط است. درین وقت به او به هیچ وجه من الوجوه مقابله و مقاتله جایز و روا نیست اما به واسطۀ سخنان بیهوده و لاف گزاف طایفۀ اکراد ضبط خود نتوانست کرد به آن گروه قلیل با لشکر کثیر اولمه مجادله به خود قرار داد و وقتی که اولمه به سرحد ناحیۀ تاتیک من اعمال بدلیس رسیده، استقبال او کرده در طرف جنوبی قلعۀ تاتیک تلاقی فریقین دست داد و اولمه پشت لشکر خود را به کوه داده پیشگاه لشکر خود را که زمین زراعتگاه ارزن بود، شب آب بسته، گِل عظیم شده و خود صفوف خود را استوار کرده، چند صف از طایفۀ یکیحری و کماندار در قلب و جناح لشکر خود ترتیب داد و شرف خان نیز در برابر دشمن، صف‌آرا شده، عشیرت روزکی با نخوت و غرور اصلاً کثرت دشمن و مخالفت مکان جنگ در نظر نیاورده، شروع در محاربه و مقاتله کردند و از جانبین جوانان پرخاشجو و یکه‎تازان پلنگ‌خو چون شیران مست و هژبران زبردست در هم آویخته، غبار فتنۀ جدال و شعلۀ آتش قتال سر به فلک کشید.

ز هر دو طرف یکه تازان کُرد
نمودند با هم بسی دستبرد
ز سم ستور آتش انگیختند
به خون خاک میدان برآمیختند
ز تیغ و سپر شرزه شیران مست
هلالی به سر آفتابی به دست
نهنگ کمان اژدهای دمان
قرار از زمین برد و هوش از زمان
هوا شد ز دود تفک پر ز میغ
درو ابر رخشان درخشنده تیغ
در آن دودناک ابر دریاستیز
تفک مهره‌ها هر طرف ژاله ریز

در خلال این احوال که نایرۀ حرب و قتال و شعلۀ جنگ و جدال سر به عیوق کشیده بود، امیره بیگ محمودی که یمین لشکر شرف خان در عهدۀ اهتمام او بود با ملازمان، عصابۀ بی‌وفایی بر پیشانی بی‌حیایی بسته،

دلا مجوی ز ابنای دهر چشم وفا
که در جبلت این همراهان مروت نیست

روگردان شده به عسکر اولمه ملحق گشت و اتفاقاً مهرۀ تفنگ درین اثنا بر دوش چپِ خانی درآمده از پشت به در رفت. عنان تماسک فرس از قبضۀ تمالک او بیرون رفت و لشکریان چون این حال مشاهده نمودند روی در وادی انهزام نهاده در آن روز موازی هفتصد نفر از جوانان خنجرگذار و دلیران عدو شکار در معرض تلف در آمده؛ از آن جمله پانصد نفر از امیرزاده و آغایان عشیرت روزکی بود که با سیدی علی آغای وکیل به قتل رسید و سکر بیگ ولد او با بعضی اسیر و دستگیر شدند.

اولمه از صدور این واقعه از آنجا عنان عزیمت به صوب وان و وسطان معطوف داشته قدم در ولایت بدلیس ننهاد خورد و بزرگ روزکی از حدوث این واقعۀ هایله، سیدی علی آغا را بد دعا کردند. از آن سبب منقطع النسل گشته از اولاد و اتباع و بنی‌عمان او دیار نماند و سن شریف خان شهید مرحوم از سرحد اربعین گذشته، مشرف به حدود خمسین شده که این واقعه صدور یافت و ایام حکومتش زیاده از سی سال بود، حاکم به استقلال بود و اولادش منحصر به امیر شمس‌الدین بود که از دختر علی بیگ صاصونی متولد شده، دختر محمد بیگ حزوی را برای پسر خود خواستگاری کرده، هفت شبانه روز طوی عظیم ترتیب داده در کوک میدان فرموده که اسباب مناهی و ملاهی را چون مهره‌های نرد از روی بساط دهر درچیدند و مجلس شرع شریف آراسته، مهد عصمت پناه را به آیین دین نبوی و قوانین شرع مصطفوی به عقد ازدواج فرزند دلبند درآورد و مجلس شادمانی را چنان آراست که سپهر جهان گشته با هزاران دیده چشم حیرت به نظارۀ آن گشاد و زواهر جواهر انجم که سالها در جیب و دامن پرورده بود به رسم تهنیت و نثار بر طبق عرض نهاد و چون مجلس بزم و حضور در خیمه و خرگاه به انواع بهجت و سرور زیب و زینت یافت.

امراء ذی‌ شأن کردستان مثل سید محمد حکاری و شاه علی بیگ بختی و ملک خلیل ایوبی و حسن بیگ پالوهی در آن جشن دلگشا حاضر گشته، داد عیش و خرمی دادند و در آن ایام علی الدوام جوانان کردستان به چوگان باختن و قبق انداختن اشتغال نموده طبقهای زر و طلا ایثار و نثار می‌کردند و بعد از تقدیم مراسم جشن و سور امراء عظام و حکام کرام را پیشکشهای لایقه و خلعتهای فاخره داده، رخصت انصراف فرمودند و از طوایف مختلفه هرکس که حیف و غدری به آبا و اجداد عظام او کرده بودند در مقام انتقام ایشان درآمده، آرزو در دل نگذاشت.

از آن جمله عشیرت پازوکی از تاریخی که شاه اسماعیل چولاق خالد را به حسب تقدیر امیرالامراء کردستان گردانیده، ناحیۀ اوحکان من اعمال موش را تصرف نموده، داخل الکاء خنوس کرده به برادرش رستم بیگ داده بود و او آنجا را متصرف شده ازو تعدی بسیار به عشیرت روزکی رسیده قشلاق در اوحکان می‌نمود.

در تاریخ سنه اثنی و عشرین و تسعمایه= شرف خان در قلب شتا و زمستان که در ناحیۀ موش از شدت سرما و کثرت برودت هوا دریای زخار و بحر خونخوار شده بود و پرنده و چرنده را در فضای آن مجال طیران و امکان سیران نبود با موازی یک هزار و پانصد نفر از جوانان روزکی لاکان در پایهاء خود بسته، ایلغار بر سر رستم بیگ برد و او را با دو پسرش و چهار صد نفر از جوانان کارآمدنی پازوکی را به قتل آورده، تیغ بی دریغ در ذکور و اناث خورد و بزرگ ایشان نهاده، بعضی از آن جماعت از معرکه فرار کرده در غاری که در قرب قلعۀ اوحکان است متحصن شدند.

به دود آتش دود از دودمان ایشان برآوردند و مسود اوراق را از بعضی اعزه استماع رفت که عجوزه، انبانی بر سر کشیده، خود را از آن بلیه که یاد از صرصر عاد می‌داد، خلاص کرده متنفسی در قید حیات نماند و جزای اعمال ناصواب ایشان را در کنار ایشان نهاده، اهل و عیال ایشان را اسیر و دستگیر کرده سالماً و غانماً عود نمودند.

و در تاریخ سنه تسع و ثلثین= به قصد تسخیر قلعۀ اختمار که در میانۀ دریاچۀ وان و ارجیش است و از قدیم الایام داخل ولایت روزکیه بود آخر به تصرف حکام شنبو درآمده بود، رفته، کشتی چند تعبیه کرده به زور و غلبه، قلعه را مسخر گردانیده، حاکم قلعه که رستم بیگ بن ملک بیگ حکاری بود در آن غوغا به ضرب تفنگ به قتل رسید و الکاء اسعرد را که حاکم بختی به زور و غصب تصرف کرده بودند انتزاع کرده، باز به تصرف ملک خلیل حاکم حسنکیفا داد.

چنانچه در ضمن حکایات سابق و روایات متناسق مستفاد می‌گردد و در وقت گرفتن ناحیۀ ارزن از ملک خلیل به تصرف محمد بیگ صاصونی داد و شیخ امیر بلباسی را به معاونت عزالدین شیر حکاری فرستاده، دست تسلط طایفۀ محمودی را که به امداد قزلباش به ولایت ایشان دراز کرده بودند کوتاه گردانید و عوض بیگ محمودی را که اورکمز سلطان قزلباش در قلعۀ وان حبس کرده بود جبراً و قهراً اطلاق داد؛ به نوعی که قبل ازین مذکور شد.

و از خیرات و مبرات جامع شریف و مدرسۀ منیف و زاویۀ لطیف در نفس بدلیس ساخته، موسوم به شرفیه گردانید و قیصریه و خان دو طبقۀ عظیم بنا کرده، قرایای خوب و مزارع و دکاکین و طاحونۀ معمور پر حاصل، وقف ساخت و تولیت جمیع موقوفات و مزارع، مشروط به اولاد ذکور خود بطناً بعد بطن الی الانقراض گردانید و در جنب مسجد جامع محل مدفن خود تعیین کرد و شاه بیگی خاتون بنت علی بیگ صاصونی که زوجۀ وی بود گنبدی بر سر مقبرۀ او بنا کرده به اتمام رسانید. بعضی اوقاف به جهت حافظان جزءخوان مقرر کردند که در صبح و شام در سر مرقد شریف ایشان به تلاوت قرآن مشغول باشند.