در ذکر امیر ابراهیم و منازعت او با امیر شرف «علیه الرحمة»

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 10 خولەک  334 بینین
چو از انوار لطف حی اکبر
ضمیر سروری گردد منور
به هر کاری صواب اندیش باشد
ز هر فرزانه در پیش باشد
به عقل کامل و تدبیر صایب
شود فتح و ظفر او را مصاحب
عدویش گردد از فهم و خرد دور
به چشمش چهرۀ بهبود مستور
فتد در وقت رزم و گاه جولان
ز اوج جاه اندر چاه خذلان

مشاطۀ نوعروس چمن و دلالۀ جمیلۀ این گلشن، بدین گونه آرایش بکر سخن و زیب این داستان کهن می‌نماید که چون امیر ابراهیم بعد از فوت پدر در صغر سن متصدی امور حکومت و متکفل مهام ایالت شد، رتق و فتق قبض و بسط مهمات ملکی و مالی در کف کفایت عبدالرحمن آغای قوالیسی و آقایان آن عشیرت افتاد و امیر شرف‌الدین را که در زمان حکومت امیر شاه (محمد) از اروخ من اعمال بختی آورده، به استصواب اعیان روزکی در ناحیۀ موش نایب خود گردانیده، چون اندک زمانی به این وتیره گذشت شیخ امیر بلباسی با عشیرت خود به رغم عبدالرحمن آغا و جماعت قوالیسی به خدمت امیر شرف مبادرت نمود.

آخر از افساد مفسدان و تحریک غمازان، طریقۀ محبت و مودت در میان بنی‌عمان به عداوت و کدورت منجر شد. امیر ابراهیم و عبدالرحمن آغا اراده نمودند که امیر شرف را از موش به بدلیس آورده، حدقۀ جهانبین او را از نور بصر عاطل سازند.

سیدی آغای خزینه‌دار قوالیسی المشهور به سید خزینه‌دار ازین مقدمه خبردار گشته، به سرعت هرچه تمامتر نزد امیر شرف رفته او را از مکر و غدر امیر ابراهیم واقف گردانید و امیر ابراهیم مکتوبی مشتمل بر محبت و اتحاد در قلم آورده، مصحوب یکی از نوکران معتمد خود نزد امیر شرف به موش ارسال نمود که: «فقیر را آرزوی دیدار بهجت آثار شما عنان‌گیر گشته، مترصد چنان است که چند روز به بدلیس آمده، اوقات به عیش و عشرت و ساز و صحبت مصروف گشته، کلال و ملال که به مرور دهور به خاطره‌ها راه یافته از برکت صحبت شریف زایل گردد.» امیر شرف چون برین مقدمه، مستحضر بود در رفتن تکاهل و تساهل ورزیده عذر گفت.

چون مکاتبات و مراسلات متعاقب به سرحد تواتر انجامید و مصادقات از جانبین به مخاطبات و مضاربات و معاتبات تبدیل یافت، امیر ابراهیم احضار لشکر نموده به اتفاق بعضی از امراء کردستان بر سر امیر شرف رفته، قطع مادۀ خصومت به تیغ تیز تعلق گرفت و امیر شرف نیز یکجهتان خود را مثل سوار بیگ پازوکی که در آن حین، لله امیر شرف بود و شیخ امیر بلباسی به اتفاق متابعان خود؛ سیدی علی آغای پرتافی و سید خزینه‌دار و جلال آغای؛ برادرش و شیخی آغای جلکی و جماعت دیگر را بر سر رایت خود جمع ساخته، قلعۀ موش را مستحکم گردانید و مستعد جنگ و جدال گشته هر دو گروه (در) برابر یکدیگر چون کوه صف‌آرا گشتند.

قباآهنان تیغ هندی به چنگ
دو دریای آهن سراسر نهنگ
کمرهای گلگون یلان سر به سر
به خون یکی بسته هریک کمر
دهل نغمۀ مرگ را ساز کرد
اجل را دم نای آواز کرد
خدنگ از کمان راه یغما گرفت
ز هر گوشه فتنه بالا گرفت
نبردآزمایان به صد فرّ و هنگ
فتادند درهم چو شیر و پلنگ

و چون مردم امیر ابراهیم جمع کثیر و متابعان امیر شرف گروه قلیل بودند در روز اوّل، نسیم فتح و ظفر بر پرچم رایت امیر ابراهیم وزید اما چون اکثر اعیان و متعینان روزکی را میل به جانب امیر شرف بود در خفیه، مکاتبات به قلعه فرستاده، اظهار خلوص طویت و صدق نیت کردند و پسر سوار بیگ پازوکی؛ چولاق خالد بر خلاف پدر ملازمت (امیر ابراهیم) می‌کرد.

روزی خال او شیخ امیر بلباسی به اتفاق پدرش سوار بیگ بدو پیغام فرستاد که ما هر دو به امیر شرف اتفاق داریم و اکثر اعیان روزکی را نیز میل به جانب امیر شرف است (ترا) با امیر ابراهیم بودن و در راه او کوشش نمودن چه محصل دارد؟ وظیفۀ پدر فرزندی آن است که ترک ملازمت امیر ابراهیم نموده به اطاعت و انقیاد امیر شرف درآمده، غاشیۀ بندگی او بر دوش و حلقۀ فرمان‎برداریش در گوش کشی.

خالد بیگ نیز قبول این معنی نموده، کس نزد پدر و خال خود فرستاده که فردا عسکر امیر ابراهیم به قلعه یورش و هجوم خواهند آورد. شما درِ قلعه را بگشایید تا من با عسکر و متعلقان خود به درون درآیم و روز دیگر که خسرو سیارکان با تیغ گیتی‌ستان برین قلعۀ فیروزه حصار برآمده، رایت فیروزی برافراخت و به لمعان اسیاف خارا شکاف جنود نامعدود انجم را پراکنده و پریشان ساخت، امیر ابراهیم با کردان خونخوار خنجرگذار روی توجه به تسخیر قلعه و حصار آورد و در اثنای گیر و دار، خالد بیگ به مقتضای وعده و قرار از امیر ابراهیم روگردان شده به عسکر امیر شرف ملحق گشت.

امیر ابراهیم را از صدور این واقعه وهم و هراس بی‌حد و قیاس بر ضمیر مستولی گشته، ترک محاصره و مجادله نموده به بدلیس معاودت نمود. امیر شرف به اتفاق یاران و موافقان خود او را تعاقب نموده، قلعۀ بدلیس را محاصره کرده، یوماً فیوماً آقایان روزکی فرقه فرقه و جوق جوق از امیر ابراهیم روگردان شده، به خدمتش مبادرت می‌جستند و آناً فآناً آثار ضعف و فتور و علامت عجز و قصور در ناصیۀ احوال و جبهۀ آمال متحصنان قلعه ظاهر و باهر میگشت تا کار به جایی رسید که امیر ابراهیم و عبدالرحمن آقا، مردمان مصلح در میان انداخته، اظهار عجز و انکسار نموده، پیغام دادند که چون این ولایت به حسب ارث به بنی‌اعمام می‌رسد بدلیس که مطلع سعادت و منشای دولت این دودمان است با اخلاط از امیر شرف بوده باشد و موش و خنوس از امیر ابراهیم بوده، به مشارکت به حکومت ولایت موروثی قیام و اقدام نموده، برای عمر و دولت دو روزۀ فانی، قصد حیات و زندگانی یکدیگر کردن از عقل و فراست و فهم و درایت بعید است.

امیر شرف و متابعان او این روباه‎ بازی را فوز عظیم دانسته به اقوال مصلحین راضی شدند و مقرر کردند که امیر ابراهیم اسباب ضیافت و جشن مرتب ساخته، امیر شرف را به طریق مهمانی به درون برد و در میانۀ بنی‌عمان عهد و میثاق به غلاظ و شداد موکد گردد و چندانکه در قید حیات باشند هرکس به حصۀ خود راضی گشته، متعرض ولایت یکدیگر نشوند.

امیر ابراهیم فی الفور تهیۀ اسباب ضیافت نموده کس به طلب امیر شرف فرستاد و امیر شرف با جمعی از مخصوصان و یکجهتان به درون قلعۀ بدلیس رفته، بنی‌عمان یکدیگر در آغوش کشیده به دیدار بهجت آثار هم اظهار فرح و سرور کرده، بساط عیش و عشرت گستردند.

ساقیان سیمین ساق زهره جبین در لباسهای گوناگون و حور عین «کامثال اللؤلؤ المکنون» جامهای زرین به گردش درآورده، مصدوقۀ «یطاف علیهم بکاس من معین بیضاء لذة للشاربین بعین الیقین» مشاهده افتاد و مغنّیان نغمه‌پرداز و مطربان شیرین زبان خوش آواز و رامشگران دلکش الحان ساز نواز، به یوسون اکراد و قاعدۀ اعراب و طریقۀ فرس و قانون عجم در مقام خوانندگی و سازندگی درآمده، آواز نشاط و ندای انبساط به دایرۀ فلک زحل رسانیدند.

درآمد به مجلس می لاله رنگ
ز بهر تواضع دوتا گشت چنگ
نشستند صف صف در آن انجمن
غزل‌خوان و گوینده و ساززن
غزل‌خوان نه تنها خوش آواز بود
که صددل به یک غمزه هم می‌ربود
به خدمت بتان قامت آراسته
بلایی ز هر گوشه برخاسته

در آن جشن دلگشا چون قامت آرزوی هر کامجو به خلعت هرگونه مطالب و مقاصد، آرایش پذیرفت و در حجلۀ خواطر و ضمایر اکابر و اصاغر، داماد هر امید را عروس مقصود در کنار آمد، امیرزادگان امر فرمودند که آقایان روزکی هرکس با یار خود گوشه و کناری گرفته، از بزم عشرت به مهد استراحت روند و خود در درون وثاق با وشاق چند تنها مانده. درین وقت شیخ امیر بلباسی با جماعت عاصی به درون اوتاق درآمده، امیر ابراهیم را از مسند به زیر کشیده گفت:

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

و دست امیر شرف را گرفته به بالای مسند برد و زبان را بدین مقال گردان ساخت:

خوش به‌جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به‌جای خویشتن

منشیان دیوان «و تؤتی الملک من تشاء» منشور ایالت و فرمان حکومت به نام این سعادتمند نوشتند و فراشان کارخانۀ «و تنزع الملک ممن تشاء» بساط حکومت آن مستمند را درنوردیده، موکلان عقوبت دست و پایش را به سلاسل و اغلال، گرانبار گردانیده در قعر چاه محبوس کردند.

مر او را رسد کبریا و منی
که ذاتش قدیمست و ملکش غنی
یکی را به سر بر نهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت

و هنوز کار به ضرب شمشیر و طعن سنان نرسیده بود که عبدالرحمن آغای قوالیسی و جماعت دیگر از تابعان امیر ابراهیم که چون عقد ثریا فراهم آمده بودند مانند بنات النعش متفرق و پراکنده گشتند و هفت سال تمام در قید حبس مانده. چون آوازۀ قید امیر شرف که عنقریب، تفصیل این اجمال و مآل حال او سمت تحریر خواهد یافت و پرتو اهتمام بر ذکر ارتفاع دولت و انخفاض لواء حشمت او خواهد تافت، در کردستان شایع شد، امیر ابراهیم به سعی عشیرت روزکی از قید بیرون آمده مرتکب امر حکومت گردید. خزاین و دفاین امیر شرف را به باد یغما و تاراج داده، قصد قتل امیر شمس‌الدین؛ ولد او که در آن حین در سن دو سالگی بود و مادرش دختر علی بیگ صاصونی بود ...

عماد آغای بایکی، پسر و مادر را از دست امیر ابراهیم گرفته، حیله انگیخت که امیر شرف زین‌الدین آغای، عم مرا خلاف شرع شریف به ناحق به قتل نموده، الحال حسب الشرع به من سپارید تا کار او را به اتمام رسانم بلکه به دست ورثۀ خوردسال او داده به مقتضای شریعت غرّا قصاص نماییم. بدین حیله و بهانه، امیر شمس‌الدین را از چنگ امیر ابراهیم رها کرده با مادر و متعلقان به قلعۀ کیفندور برده کماینبغی در محافظت ایشان کوشید.

خلاصۀ کلام آنکه چون امیر شرف را در تبریز مقید گردانیدند چاپان سلطان استاجلو حسب الفرمان شاه اسماعیل صفوی به تسخیر ولایت بدلیس مأمور شد. محاصرۀ قلعه کرده علی التوالی دو سال با امیر ابراهیم مجادله و مقاتله نمود. آخرالامر تاب مقاومت قزلباش نیاورده، عروس ملک را سه طلاق بر گوشۀ چادر بسته به جانب اسعرد رفت و در آنجا رخت فنا به عالم بقا کشید و ازو سلطان مراد نام پسری که در حین حبس از جاریه، متولد شده بود ماند و چون امیر شرف بر سریر حکومت متمکن (شد) سلطان مراد به خدمت او مبادرت نموده، امیر شرف او را گرفته محبوس ساخت مدة الحیات همچنان در قلعۀ بدلیس اوقات می‌گذرانید.

عاقبت به اجل موعود عالم فانی را وداع نموده عشیرت روزکی بعد از فرار امیر ابراهیم شش ماه قلعه را نگاه داشته، چون از آمدن امیر شرف مأیوس شدند بالضرورة قلعه و ولایت را در تاریخ سنه ثلاث عشر و تسعمایه= تسلیم چاپان سلطان نمودند و کرد بیگ شرقلوی استاجلو را به محافظت قلعۀ بدلیس مامور گردانیده به تبریز معاودت کرد.