در ذکر حاکمان سهران

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 12 خولەک  632 بینین

بر طباع آفتاب شعاع مطالعه کنندگان حقیقت این داستان پوشیده و پنهان نماند که نسب حاکمان سهران به کلوس نام شخصی از بزرگ‌زادگان اعراب بغداد می‌رسد و کلوس از فترات زمان به قریۀ هودیان تابع ناحیۀ اوان من اعمال سهران افتاده، در اوایل حال به امر گله‌بانی اهالی آن قریه مبادرت می‌نمود و کلوس در اصطلاح آن قوم بر شخصی اطلاق می‌کنند که دندان پیشین او افتاده باشد و او عیسی و ابراهیم و شیخ اویس نام؛ سه پسر داشته.

اما در میانۀ پسرانش عیسی به غایت مرد بلند همت سخی طبیعت و خوش محاوره بوده، هر چیز که از اجرت گله‌بانی حاصل میشد صرف جهلا و رنودان قریه می‌کرده تا جمع کثیر از اجامره و اجلاف و اوباش، فریفتۀ لطف و احسان او گشته سر در ربقۀ اطاعت او نهاده.

اتفاقاً در آن حین حاکم آن دیار را دشمن عظیم پیدا شده به دفع او توجه فرمود. رنود و اوباش که تابع عیسی گشته بودند به طریق تمسخر و استهزا اطلاق اسم امارت برو کرده، متوجه بالکان شدند و اهالی آن ناحیه علامت قابلیت و آثار شهامت از ناصیۀ اعمال عیسی مشاهده کرده، همگی اتفاق کرده، او را به امارت قبول کردند. در اندک فرصتی خلق بسیار بر سر رأیت عیسی مجتمع گشته، به‌عزم تسخیر قلعۀ اوان روان شدند.

چون اطراف آن قلعه، سنگ سرخ است اول عیسی و تابعان او بر بالای آن سنگها برآمدند و شروع در محاربه و مجادله کردند و جماعت متحصنان از جرأت و جسارت آن فرقه، متوهم گشته، ایشان را ملقب به سنگ سرخی کردند. آخر از کثرت استعمال طایفۀ اکراد که سرخ را سهر می‌گویند به سهران اشتهار دارند.

القصه بعد از مجادله و مقاتله، قلعه مفتوح شده، کوکب طالع عیسی چون عیسی مریم قرین نیرین گشته، ستارۀ بختش از قلعۀ کیوان، برتری گرفت و روز به روز درجۀ دولتش مرتفع شده، آفتاب حشمتش از اوج افلاک بالاتری گرفت و به تدبیر صایب و فکر ثاقب، ولایت سهران را به ید تصرف درآورده، چون مدتی در آن دیار کامرانی نمود به جوار رحمت الهی پیوسته، پسرش شاه علی بیگ به‌جای پدر بر سریر حکومت متمکن شده.

چون او نیز به اجل موعود به عالم آخرت رحلت نمود ازو عیسی و پیر بوداق و میر حسین و میر سیدی نام؛ چهار پسر ماند. در ایام حیات خود ولایت موروثی را در میانۀ پسران قسمت کرد که هر کس به حصۀ خود قانع گشته، متعرض احوال یکدیگر نشوند؛ از آن جمله ناحیۀ حریر که مقر دولت او بود به پسر بزرگش میر عیسی ارزانی داشت و مدتی که از ایام حکومت امیر عیسی متمادی شد در معرکۀ قتال و جدال که او را با پیر بوداق حاکم بابان اتفاق افتاد به قتل رسید.

پیر بوداق بن شاه علی بیگ بعد از فوت پدر متصدی امر حکومت شده، ناحیۀ سوماقلق را نیز از طایفۀ نیلخاص تابع قزلباش مستخلص ساخته، متصرف شد و چند سال که به حکومت و دارایی آنجا قیام نموده، فوت شد و ازو امیر سیف‌الدین و امیر حسین نام؛ دو پسر ماند.

میر سیف‌الدین قایم مقام پدر شده، چندان در امارت استقراری نگرفت و بعد از فوت او برادرش میر حسین جانشین او گشته، او نیز به زودی اجابت حق را لبیک گفت و ازو هفت پسر در صفحۀ روزگار یادگار ماند.

پسر بزرگش امیر سیف‌الدین جاگیر پدر شده، سنجاق سوماقلق را به دستوری که در تصرف آبا و اجداد او بود ضبط کرد.

میر سیدی بن شاه علی بیگ؛ او پسر کوچک شاه علی بیگ است در مابین حکام کردستان به صفت سخاوت موصوف و به سمت شجاعت معروف بود. بعد از فوت پدر در شقاباد نام محل ساکن گشته به ارادۀ بازخواست خون برادرش امیر عیسی با پیر بوداق بابان در مقام مجادله و محاربه درآمده، پیر بوداق را به قتل رسانید و ولایت برادرش را نیز ضمیمۀ حکومت خود کرد.

سنجاق اربیل و موصل و کرکوک را از تصرف گماشتگان قزلباشیه جبراً و قهرا ًبیرون آورده داخل حکومت خود ساخته، متصرف شد و مدتی به استقلال حاکم ولایت سهران مع توابع و ملحقات گشته آخرالامر جان از چنگ گرگ اجل خلاص نکرده، اسیر پنجۀ شیر تقدیر شد.

ازو امیر سیف‌الدین و میر عزالدین شیر و سلیمان نام؛ سه پسر ماند. امیر سیف‌الدین در ریعان جوانی و عنفوان زندگانی از اسب افتاده روی در جهان جاودانی آورد و عزالدین شیر، سنجاق اربیل متصرف بود تا در تاریخ سنه احدی و اربعین و تسعمایه= که سلطان سلیمان خان فتح دارالسلام بغداد کرده، قشلاق در آنجا نمود، از عزالدین شیر در آن ایام بعضی اوضاع ناملایم نسبت به خدام آستانۀ علیّه سلطانی به ظهور آمده، حسب الفرمان واجب الاذعان به قتل رسید و سنجاق اربیل به حسین بیگ داسنی که از امیرزادگان طایفۀ یزیدیست ارزانی شد و بعد از قتل عزالدین شیر، برادرش سلیمان بیگ نیز اندک زمانی رخت حیات و نشاط ازین کهنه دیر بربسته روی در دیار عدم نهاد و ازو قلی بیگ و امیر عیسی و امیر سیف‌الدین؛ سه پسر ماند.

سلطان سلیمان خان عموماً ولایت سهران را ضمیمۀ سنجاق اربیل کرده، به حسین بیگ داسنی عنایت فرمود و حکومت سهران بالکلیه از ید تصرف وارثانش رفته، به دست مردم بیگانه درآمد.

میر سیف‌الدین بن میر حسین بن پیر بوداق سابقاً رقم زدۀ کلک بلاغت انتما شد که امیر سیف‌الدین سنجاق سوماقلق را به دستوری که در تصرف آبا و اجداد او بود ضبط نمود و چون عموماً ولایت سهران از جانب خاقان غازی مجاهد به حسین بیگ داسنی عنایت و مفوض شد، چند دفعه میانۀ امیر سیف‌الدین و حسین بیگ محاربه و مجادله واقع شده، عاقبت الامر امیر سیف‌الدین تاب مقاومت طایفۀ داسنی نیاورده، عروس ملک را سه طلاق گفته، التجا به بیکه بیگ؛ حاکم اردلان برد و بیکه بیگ از بیم قهر و سخط سلیمانی در امداد و اسعاد او تساهل و تغافل ورزیده، امیر سیف‌الدین ازو مایوس گشته از آنجا مراجعت نمود و چون به سهران رسید، جمعی از سکنه و متوطنان آنجا بر سر خود جمع ساخته، قلعۀ اربیل را به تصرف درآورده، از امداد بخت و طالع مسعود چون این مقدار فتوحات او را روی نمود اکثر عشیرت و اقوام سهران بدو یکدل و یکجهت و متفق گشته، امیر سیف‌الدین چون ابومسلم روزی به دفع مروانیان شعار عباسیان پیش گرفته همگی همت به دفع یزیدیان گماشت.

چون حسین بیگ به این قضیه مطلع شد به دفع او متوجه اربیل شد و در مابین ایشان محاربۀ عظیم دست داد. درین دفعه شکست به حسین بیگ و یزیدیان افتاده، موازی پانصد نفر از متعینان داسنی به قتل رسید. حسینیان غالب آمده اموال و اسباب فراوان به دست امیر سیف‌الدین و تابعان او افتاده، عموماً ملک موروثی خود را متصرف شد.

امیر سیف‌الدین از روی استقلال بر سریر ولایت متمکن شد و چند دفعه حسین یزیدیان پراکنده را جمع نموده حرکت مذبوحی نموده، به‌عزم مقاتله و مجادلۀ امیر سیف‌الدین متوجه گشت اما هر مرتبه فتح و نصرت شامل حال و کافل آمال امیر سیف‌الدین گشته، حسین بیگ مغلوب و منکوب بازگشت و چون اخبار هزیمت و تکسر حسین بیگ در آستانۀ سلطانی شایع گشت او را در استنبول حاضر گردانیده، فرمان قضا جریان به قتل او نافذ گشته، به عقوبت هر چه تمامتر او را به قتل آوردند.

کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
به چشم خویش دیدم بر گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دگر آمد کار او ساخت

و حسب الفرمان سلطان غازی، سلطان حسین بیگ حاکم عمادیه با سایر امراء کردستان به دفع امیر سیف‌الدین و تسخیر ولایت سهران مأمور شد. هرچند جد و جهد نمودند اثری بر آن مترتب نگشته، بی‌نیل مقصود عودت کردند و امیر سیف‌الدین بعد از آن بی‌خار ممانعت در گلستان ولایت به کامرانی اوقات می‌گذرانید. عاقبت الامر به مقتضای «اذا جاء القضا عمی البصر» به اغوای یوسف بیگ برادوست المشهور به غازی قران متوجه درگاه سلطان غازی شد، به ارادۀ آنکه از مرحمت بیکرانۀ پادشاهانه، رقم عفو و اغماض بر جریدۀ جرایم او کشیده، مملکت موروثی از عواطف سلطانی بدو ارزانی شود.

اتفاقاً رسیدن بدانجا همان بود و جان به موکلان عقوبت سپردن همان. قلی بیگ بن سلیمان بیگ بن میر سیدی در محلی که طایفۀ طاسنی بر ولایت سهران استیلا یافت، قلی بیگ به دفعات با طایفۀ طاسنی محاربه و مجادله نموده هر مرتبه ایشان غالب می‌آمدند. بالضرورة ترک دیار کرده، روانۀ درگاه شاه طهماسب گشته، ملتجی بدو شد و عشیرت طاسنی به مقتضای عداوت قدیمه که در میانۀ حسینی و یزیدی مستمر است، بنیاد ظلم و بیداد کرده، گرد از نهاد مسلمانان و مظلومان سهران برآوردند؛ به نوعی که مردم از ظلم، حجاج یوسف و بیداد سعد ابن زیاد فراموش کردند.

بنابرین جمعی از عشیرت سهران متفق گشته، کس به طلب قلی بیگ به دیار عجم فرستادند. او را به دلالت و استمالت از آنجا به میان خود آورده، به واسطۀ عرض تظلم متوجه آستانۀ اقبال آشیانۀ سلیمانی شده، استدعای ولایت موروثی کردند.

سلطان غازی سلیمان خان اعتماد بر قلی بیگ نکرده، سنجاق سماوات من اعمال بصره بدو عنایت فرمودند. بعد از قتل امیر سیف‌الدین و حسین بیگ طاسنی و قضایای که قبل ازین مذکور شد، به استدعای سلطان حسین بیگ؛ حاکم عمادیه، او را از سماوات بصره آورده از اراضی سهران ناحیۀ حریر بدو ارزانی داشتند و قریب بیست سال در آنجا به امر حکومت اشتغال نموده، آخر به اجل موعود به عالم عقبی نهضت فرمود و ازو بوداق بیگ و سلیمان بیگ؛ دو پسر ماند.

بوداق بیگ بن قلی بیگ بن سلیمان بیگ بعد از فوت پدر، علم ریاست در ناحیۀ شقاباد برافراشت و از افساد مفسدان در میانۀ برادران دوستی و اتحاد به دشمنی و عداوت مبدل شده، از طعن لسان کار به استعمال سیف و سنان رسید.

عاقبت الامر بوداق بیگ را تاب مقاومت برادر نماند، ندای الفرار در داده التجا به سلطان حسین بیگ حاکم عمادیه برده، چند روز منتظر آن بود که به امداد و معاونت او به ولایت خود عودت نماید اما روزگار غدار و سپهر ناپایدار امان نداد در بلدۀ عقره من اعمال عمادیه به جوار رحمت ایزدی پیوست.

سلیمان بیگ بن قلی بیگ بن سلیمان بیگ به غایت مرد عدالت گستر و رعیت‌ پرور بود. در مابین حکام کردستان به وفور رشد و رشاد معروف و به کثرت عقل و رأی و فراست موصوف. بعد از فوت پدر و برادرش حاکم به استقلال ولایت سهران گشته، به واسطۀ خصومتی که با عشیرت زرزا بهم رسانید، به مضمون و حشر لسلیمان جنوده موازی سیزده هزار پیاده و سوار از اکراد دیوسار جمع نموده تاخت به ولایت زرزا برده، آنجا را نهب و غارت کرد. میر لوای آنجا را با سیصد و پنجاه نفر از آغایان و متعینان عشیرت و اقوام زرزا به قتل آورده، اهل و عیال ایشان را اسیر و دستگیر کرده، به ولایت سهران آورد و بقیة السیف زرزا برای عرض تظلم و دادخواهی روانۀ درگاه سلطان مراد خان گشته، پادشاه مرحوم در صدد آن درآمد که سلیمان را گوشمال دهد که سایر متمردان از آن عبرت گیرند.

اتفاقاً در آن اثنا سلیمان بیگ بعضی از ولایت قزلباش را نهب و غارت کرده، قزلباش بسیار اسیر و دستگیر کرد. جمعی از قزلباشان اسیر را با اموال کثیر به درگاه سلطان مغفور فرستاده، منظور نظر عاطفت اثر گشته، مخالفتی که ازو صدور یافته بود به عفو و اغماض پادشاهانه مقرون شد.

از بنی‌عمانش، قباد بیگ نام؛ شخصی که سنجاق ترک را متصرف بود بعضی اوضاع ناملایم ازو صادر شده بلکه آرزوی حکومت سهران و عداوت سلیمان بیگ در خاطر او خلجان می‌کرد تا در شهور سنه اربع و تسعین و تسعمایه= سلیمان بیگ تاخت بر سر او برده با موازی چهارده نفر از اقربا و متعلقان، او را به قتل آورد و بعد از آن حاکم ذی شوکت و والی صاحب قدرت گشته، خورد و بزرگ، دور و نزدیک از سخط قهر او ایمن نبودند و امرا و حکام که بدو قرب جوار داشتند همواره اطاعتش می‌نمودند و نفس الامر اگرچه مرد امی بود؛ چیزی نخوانده اما دست انابت به مشایخ آن دیار داده در طاعت و عبادت اوقات می‌گذرانید و اکثر زمان به نماز و نیاز موظف بود تا عاقبت مرغ روح قدسی آشیانش باجنحه جذبات حضرت لایزال از قفس بدن پرواز کرده، به فضای ساحات لاهوتی قرار گرفت.

علی بیگ بن سلیمان بیگ بعد از فوت پدرش امیر سلیمان به‌موجب نشان مکرمت عنوان سلطان مغفور جنت مکان، حکومت و دارایی سهران بدو مفوض گشت و حالا که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005ست من حیث الاستقلال به حکومت ولایت موروثی مبادرت می‌نماید.