مرا به هیچ نیاسود این دل محزون

در ستایش مغفور له پرنس مصطفی فاضل پاشا بن محمد علی پاشای مصری در هنگامی که ناظر مالیه‌ی دولت عثمانی بود
لە کتێبی:
اشعار فارسی شیخ رضا
بەرهەمی:
شێخ ڕەزای تاڵەبانی (1831-1910)
 3 خولەک  844 بینین
مرا به هیچ نیاسود این دل محزون
مگر به طلعت زیبا و قامت موزون
گهی به پسته‌ی خندان دلبری مائل
گهی به نرگس فتّان شاهد مفتون
من آن قلندر آزاده مشربم که قلم
کشیده بر بد و نیکم جهان بوقلمون
به آب شوی خدایا جریده‌ی اخبار
که صرفه‌ای نبرم زین فسانه و افسون
به بزم عشق مگو تو حدیث مهر و وفا
مرا بکار نیاید قرال «ناپلیون»
مر از آن چه که پیروز گشت بسمارک
مرا از ان چه که پامال گشت «ماکماهون»
کدام خار و خسم بهره از غنائم یونان
کدام شال نصیبم زغارت «شالون»
بجز حکایت شیرین مپرس از «فرهاد»
بجز فسانه‌ی «لیلی» مجوی از «مجنون»
مرا بدین سر شوریده با جریده چه کار
بیار ساقی گل چهره باده‌ی گلگون
می ای که روح رساند بعالم وحدت
می ای که راه نماید بحضرت بی چون
می ای که شبهه زداید ز رمز قال و قیل
می ای کە پردە گشاید ز نظم کن فیکون
«می ای که پرده برآرد ز رمز قالوا بلی»
می ای که پرده گشاید ز بزم کن فیکون
می ای که گر گذرد بر مشام آبستن
فتد به مغز جنین در مشیمه شور جنون
که تا بیاری آن عندلیب ناطقه‌ام
یکی قصیده سراید چو گوهر مکنون
بمدح ناظر مالّیه مصطفی پاشا
مشیر معدلت آیین و مرحمت قانون
هنروری که به دورش ممالک اسلام
چنان شده است چو یونان بعهد افلاطون
خجسته رای وزیری که ساعد هنرش
ببزم و رزم چو آید زآستین بیرون
بدشمنان بنماید شجاعت و قهرش
بدوستان بفشاند خزانه‌ی قارون
ببین به زیر رکابش سمند صاعقه رو
ببین بدست نوالش پرند آذرگون
که تا مشاهده بینی هژبر بر ثعبان
که تا معاینه بینی جحیم در جیحون
نسیم گلشن مهرش اگر وزد نیسان
سموم آتش قهرش اگر جهد کانون
به باغ لاله‌ی نشکفته را بریزد برگ
به باغ لاله‌ی افسرده را بجوشد خون
کفش پیاله‌ای از باده‌ی کرم سرشار
دلش سفینه‌ای از گنج معرفت مشحون
یکی فقیر بود با سخای او ملیار
یکی پشیز بود باعطای او ملیون
ایا بلند جنابا، وزیر آصف رای
بهیمن اختر مسعود وطالع میمون
یکی برای خدا تیغ انتقام بکش
بخواه کینه‌ی من از زمانه‌ی وارون
همیشه تا به جهان خلق داستان دانند
به عدل و داد بود، عمر دولتت افزون