کتانم داد و بیدادش بجایی کی رسد با مه

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  891 بینین
کتانم داد و بیدادش بجایی کی رسد با مه
ز صد جا گرچه بر تن چاک چاک امشب کند جامه
به پیش آن شه خوبان اگر از ماجرای شوق
نویسم سرگذشتی نامه‌ام ماند به شهنامه
به آتش در نمی‌تازد سمندروار هر مرغی
ز تحریر شکایت نامه‌ام رم می‌کند خامه
نگاهت دلربا و جلوه دلبر، کاکلت دلکش
بنازم در فنون دلبری گشتی تو علامه
قیامت را به پا کرد از قیامت قامت رعنا
نهی گامی بره برپا کنی صد گونه هنگامه
تن سیمینت ار یکبار بیند بس عجب نبود
ز خجلت باز پس گردد به کام کرم بادامه
ثبات از دهر کم جو چون وفا از روسپی محویناسناوی ئەدەبی
شده شب یار تو، فردا به دیگر خانه مادامه