زان لب خوش آیدم سخن ار به، وگر قبیح

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  704 بینین
زان لب خوش آیدم سخن ار به، وگر قبیح
آری ملیح هرچه بگوید بود ملیح
ابنای دهر جمله به کردار دهریند
بی‌شک که از قبیح نزاید مگر قبیح
گفتم چو گفت دیده نگاهی سوی تو داشت
چون است خود سقیم و چنین رای او صحیح
بی‌تابی دل ز بهر یکی زخم دیگر است
برکش تو تیغ و بسمل ما ساز مستریح
کوکو زن است قمری گلشن درین خزان
باغ و بهار رفت کجا گویدت صریح
ای ماه من بیان کماهیه مشکل است
کرده به محض دیدن تو لال هر فصیح
نامش دهن زلعل تو گویی پیاله‌ایست
از نشئه‌ی میش به هوا می‌فتد مسیح
از کوی یار آید اگر ریح عاصف است
راحت به روح ما برسد زان هبوب ریح
محویناسناوی ئەدەبی سوز و خود بکش و غوطه‌زن به‌خون
میدان امتحان محبت بود فسیح