کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
2 خولەک
425 بینین
کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چهها کردی؟
روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی
به بانگ نی بگویم آنچه با این بی نوا کردی
وفایی! داستان گریه، من با کس نمیگفتم
قلم بگرفتی از مژگان تو شرح ماجرا کردی
وفایی! از زبانت مشک چین، عطر ختن خیزد
مگر با خاک کوی قطب عالم آشنا کردی
وفایی! چشم بینایت رنگ نور طور میبخشد
مگر از خاک پای غوث عالم سرمهسا کردی
چراغ آل آدم غوث اعظم، ای عبیدالله
تویی کز یک نظر قلب جهان را کیمیا کردی
به دور آخر از جام حقیقت نشئهای دادی
که محفل را سراسر مست نور کبریا کردی
نقاب از روی بگشودی جمال خویش بنمودی
جهان را شش جهت از نور خود «بدرالدُّجیعەرەبی» کردی
نسیمی از بهار فیض [فیاضت چو افشاندی]
زمین را غنچه گل دادی، زمان را مشکزا کردی
به دلهای مریدان هر کجا عکس رخت افتاد
که شرح معنی «بدرالدُّجی، شمس الضحیعەرەبی» کردی
درین آخر به جز نام بقا یکباره فانی بود
دری بگشادی و جان فنا را پر بقا کردی
اگر دست دل دیوانه را لطف تو نگرفتی
کجا دل روی در خلوتسرای دلربا کردی؟
به هر کس یک نظر کز روی لطف قهر افکندی
گدا را پادشاه و شاه را مسکین گدا کردی
به ترکستان چرا گویم لبت آب بقا بخشید
که ترکستان معنی را ز لب عین بقا کردی
سگم خواندی و خوشنودم، بدم گفتی و افزودم
جزاك الله كرمعەرەبی گفتی، عفاك اللهعەرەبی عطا کردی