به کویِ یار هر دم از فراقِ یار می‌نالم

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  557 بینین
به کویِ یار هر دم از فراقِ یار می‌نالم
چو بلبل از غمِ گلزار در گلزار می‌نالم
شهیدِ چشمِ مستم، با خیال طرّه می‌گریم
چو بیمارم به زاری در شبانِ تار می‌نالم
توانم را به چشمِ ناتوان بردی و خود رفتی
کنون در کنجِ غم بی‌یار و بی‌غمخوار می‌نالم
اسیرِ زلفِ یارم عاشقِ محرابِ ابرویش
مسلمانم ولی در حلقهٔ زَنّار می‌نالم
در و دیوارِ گلشن شد ز عکسِ روی تو زآن رو
چو بلبل هر زمان بر هر در و دیوار می‌نالم
نمی‌دانم بلایِ مردمان از چیست عاشق را
تو را بیمار چشمانِ سیه، من زار می‌نالم
شرابی ساقیا! آبی برین آتش فشان کامشب
مغّنی‌وار می‌سوزم، چو موسیقار می‌نالم
چه بنویسد «وفاییناسناوی ئەدەبی» شرحِ هجران تو؟ چون هر دم
به یادِ سروِ بالایِ تو قمری‌وار می‌نالم