دلبری دارم که در عالم نظیرش کمتر است
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
602 بینین
دلبری دارم که در عالم نظیرش کمتر است
رخ قمر، بالا صنوبر، لب شکر، تن مرمر است
زلف و رو، بالا و ابرو، وان بناگوش و لبش
عقرب و خورشید، تیر و قوس و شیر و شکر است
قامت دلکش، جمال خوش، دهان تنگ او
نخل طوبی، باغ جنت، سبزهزار کوثر است
خانه خالی، شمع سوزان، یار در بر، می به کف
هر که را ممکن بود این عیش و نوش اسکندر است
لب به لب، سینه به سینه، ناف بر بالای ناف
ای مسلمانان ازین عالم چه عالم خوشتر است؟
گفتم: ای نامهربان این خانه آن کیست؟ گفت:
چشمهی حیوان اگر خواهی کمی پایینتر است
چشمه و معشوقهی ایمان ستان در خلوتی
هر کسی داند «وفاییناسناوی ئەدەبی» را مسلمان، کافر است