مرا بی تاب داری هر دم ای زلف بتاب امشب
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
2 خولەک
653 بینین
مرا بی تاب داری هر دم ای زلف بتاب امشب
خدارا یک دم از من ای سیه دل رو متاب امشب
سرم بر سنگ و سنگم بر دل و دل خون و تن بی جان
نه جان در بر، نه جانان، چون ننالم بی حساب امشب!
طبیب مهربان بیهوده زان لب صبر فرمایی
که شکر میل دارد، خسته جان دل کباب امشب
چه شیرین است بر گلبرگ رویش حلقهی گیسو
مهم را حلقه در گوش است آری آفتاب امشب
چو در زلفم کشیدی، جان فدایت، غمزه کوته کن
مکش خنجر که کار خویش کردی با طناب امشب
درون پر درد مژگانم، برون شیدای آن نرگس
منم آری درین میخانه آباد و خراب امشب
به جان گر میدهد از خال لعلش بوسهای بستان
که هندو بچه ارزان میفروشد شهد ناب امشب
مگر در خواب بینی وصل آن یار دلارا را
به روی دلبری آشفته، دل دیگر بخواب امشب
ز جا برخاست ساقی گردشی زد جام نرگس را
قیامت بر سرم آورد از ناز و عتاب امشب
مرا زلف و رخ دلدار و چشم می پرستش بس
بخوانم عود و مجمر، بشکنم جام شراب امشب
«وفاییناسناوی ئەدەبی» گاه رو در زلف دارد، گاه در ابرو
مسلمان بین که دارد در دو قبله اکتساب امشب